تا ز اهل حیرتم خاطر پریشان نیستم
شمع بی فانوسم آن روزی که حیران نیستم
تیغ بی آبم به دست کارفرمایان عشق
چون رگ ابر بهارانم که گریان نیستم
همچو داغ عشق می جویم دل صد پاره ای
لاله هر باغ و شمع هر شبستان نیستم
با خس و خاشاک عالم تازه رو برمی خورم
درلباس تلخ همچون آب حیوان نیستم
می کنم گوهر به همت اشک تلخ خویش را
چون صدف در زیر بار ابرنیسان نیستم
می رسانم خانه آیینه خود را به آب
چون سکندر در تلاش آب حیوان نیستم
برق آفت در کمین خرمن جمعیت است
تا پریشان خاطرم، خاطر پریشان نیستم
بید مجنونم لباس من بود موی سرم
از لباس شرم چون آیینه عریان نیستم
هر زمان در کوچه ای جولان وحشت می زنم
همچو مجنون بار دوش یک بیابان نیستم
نیست از دار فنا اندیشه منصور مرا
آتشم از چوب دربان روی گردان نیستم
نقش امیدی که من از عشق دارم د رنظر
گر ببازم هر دو عالم را پشیمان نیستم
رزق می آید به پای خویش تا دندان به جاست
آسیا تا هست در اندیشه نان نیستم
سینه چون پروانه بر شمع تجلی می زنم
چون شرار از صحبت آتش گریزان نیستم
بوته خاری مرا از دامن صحرا بس است
در قفس پیوسته از فکر گلستان نیستم
تا گریبان دامن از خار تعلق چیده ام
همچو بحر از خار و خس آلوده دامان نیستم
چون نباشم ایمن از درد بلند اقبال عشق
نزل خاصان است درد و من از ایشان نیستم
رهروان را می دهم در چشم خود چون اشک جا
تشنه آزار چون خار مغیلان نیستم
همچو جان آثار من پیداست بر لوح وجود
گرچه پنهانم به ظاهر لیک پنهان نیستم
هیچ نقشی را نمی گیرم به غیر از سادگی
مهره موئین چرخ حال گردان نیستم
سایه دیوار رااز دور می بوسم زمین
همچو شبنم خوش نشین باغ و بستان نیستم
آبهای شکرین مصر غربت خورده ام
من حریف آب تلخ چاه کنعان نیستم
شربت بیماری من گریه تلخ من است
چون هوس بیمار آن سیب زنخدان نیستم
این جواب آن غزل صائب که می گوید حکیم
من حریف باد دستیهای مژگان نیستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به تحلیل حالتی از حیرت و عشق میپردازد. او خود را به شمعی تشبیه میکند که بدون فانوس است و در روزی که در حیرت نیست، آرامتر میشود. در اینجا از تیغ بی آبی یاد میکند که نشاندهنده درد و رنجی است که در عشق متحمل میشود. او از عشق به عنوان داغی میگوید که دلش را پارهپاره میکند و به خس و خاشاک دنیا اشاره دارد که او را از مجراهای تلخ زندگی دور نمیکند.
شاعر همچنین به تلاش برای تبدیل اندوه به ارزش میپردازد و از تلاشش برای رسیدن به فضایل در زندگی سخن میگوید. او احساس میکند که در دنیایی پر از درد، به دنبال امید و عشق است، حتی اگر مجبور باشد، دو عالم را برای آن از دست بدهد. او به روابط انسانی و تنهاییاش اشاره میکند و میگوید که تا ابد از درد عشق آسیبدیده خواهد بود.
در نهایت، شاعر به سادگی خود و حقایق پنهان در وجودش اشاره دارد و خود را از دیگران متمایز میکند، او در برابر تلخیها مقاومت میکند و نشان میدهد که برغم تمامی اینها، در پی گمشدههایش است و هماهنگ با احساساتش به زندگی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: من در بین کسانی که سردرگم هستند، آرامش فکری ندارم؛ من مانند شمعی هستم که فاقد فانوس است و آن روزی که دیگر سردرگم نباشم، روشنیام ظهور خواهد کرد.
هوش مصنوعی: من همچون تیغی بی آب هستم در دستان کسانی که عشق را میسازند، و همانند رگهای ابر در بهار، هرچند که گریان نمیشوم.
هوش مصنوعی: من مانند داغ عشق، دلهایی پر از درد و رنج را میجویم، اما من نه مانند لالهای در باغی هستم و نه شمعی در یک شبستان.
هوش مصنوعی: در زندگی، با زرق و برق و ظواهر دنیوی روبهرو میشوم، اما در باطن مانند آب زلال و شیرین نیستم.
هوش مصنوعی: من با تلاش و کوشش خود، از غم و دردهایم گوهری میسازم، مثل صدفی که در زیر باران قرار دارد و از آن محافظت میکند.
هوش مصنوعی: من خانهای که برای خود ساختهام را به دریا میبرم، اما مانند سکندر در جستجوی آب زندگی نیستم.
هوش مصنوعی: نور خورشید در انتظار است تا به جمعیت نفوذ کند، اما من درحال حاضر آرامش خاطر دارم، حتی اگر دلم ناآرام باشد.
هوش مصنوعی: من مانند بید مجنون هستم و لباس من همین موی سرم است. احساس شرم میکنم و مانند آیینهای که عریان نیست، در واقع خودم را به نمایش نمیگذارم.
هوش مصنوعی: هر بار که در کوچهها بهدور و بر میگردم، احساس میکنم مانند مجنون هستم، اما در واقع هیچ باری را بر دوش نمیکشم؛ یعنی در این بیابان تنها و رها هستم.
هوش مصنوعی: من به مرگ و زوال دنیا فکر نمیکنم، آتش من از چوب دربان میسوزد و من از او روی گردان نیستم.
هوش مصنوعی: اگر چه دنیای عشق ممکن است نامطمئن و پر از خطر باشد، اما من به خاطر امیدی که از این عشق دارم، اگر بخواهم همه چیز را از دست بدهم، باز هم از انتخاب خود پشیمان نخواهم بود.
هوش مصنوعی: روزی به دنبال خودش میآید تا زمانی که دندانهایم سالم است، وقتی که در فکر نان و معاش هستم، نگرانی ندارم.
هوش مصنوعی: دل من مانند پروانهای است که به دور شمع نور میچرخد و از گرمای صحبت و عشق نمیگریزد، مانند شعلهای که هرگز از آتش دور نمیشود.
هوش مصنوعی: بوته خاری که در صحرا دارم، برای من کافی است، زیرا در قفس هرگز نمیتوانم به فکر گلستان باشم.
هوش مصنوعی: من از چنگال وابستگیها رهایی یافتهام، مانند دریا که از خارها و علفهای زاید پاک است و آلوده نیستم.
هوش مصنوعی: وقتی که از درد و نیکبختی عشق بینصیبم، مشخص است که به خاطر مقام و جایگاهم در عشق، درد و رنج خاصی به من نمیرسد و من از این افراد خاص نیستم.
هوش مصنوعی: راهیان را در نظر خود مانند اشک مینگرم و همچون کسی که در تشنگی به سر میبرد، نمیتوانم آزار برسانم؛ چرا که مانند خاری در دشت نیستم.
هوش مصنوعی: آثار من مانند جان در صفحه وجود روشن است. هرچند که به ظاهر پنهانم، اما واقعاً پنهان نیستم.
هوش مصنوعی: من هیچ نقشی نمیپذیرم جز سادگی و بیآلایش بودن، و در حال حاضر به هیچ چیزی جز این حالت طبیعی خودم فکر نمیکنم.
هوش مصنوعی: از دور سایه دیوار را میبوسم، اما در واقع فراری از باغ و بستان هستم و جایی برای آرامش ندارم.
هوش مصنوعی: من در سرزمین دور از وطن خود، آبهای شیرین مصر را تجربه کردهام، اما حالا نمیتوانم با آب تلخ چاه کنعان کنار بیایم.
هوش مصنوعی: مقدار درد و رنج من همان اشکهای تلخی است که میریزم، و خود را در فکر به دندانی که به شکل سیب است نمیزنم.
هوش مصنوعی: من در برابر طوفان و سختیها، به سادگی نمیتوانم مقاومت کنم و بر تصمیماتم پافشاری کنم. در واقع، مژگانهای لطیف نمیتوانند با قدرت باد و تندبادها مقابله کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دردمندم وز وصالِ یار درمان نیستم
هیچ دردی صعب تر از دردِ هجران نیستم
گرچه می داند که بر جانم ز هجرِ یار چیست
آن چنان زارم که گویی در بدن جان نیستم
رسمِ قربانی ست اندر کیشم اسماعیل وار
[...]
مشنو استغفار من کز اهل ایمان نیستم
خرقه از مصحف اگر سازم مسلمان نیستم
معنی اخلاص میخواهند و حسن اعتقاد
چون نشینم با نکوکاران کز ایشان نیستم
در چمن معذور داریدم اگر گردم ملول
[...]
شهری عشقم چو مجنون در بیابان نیستم
اخگر دل زنده ام محتاج دامان نیستم
دست خود چون خوشه پیش ابر می سازم دراز
خوشه چین کشت این خرمن گدایان نیستم
قطره خود را ز کاوش می کنم بحر گهر
[...]
چند بر سنگم زنی من شیشهٔ جان نیستم
چند پامالم کنی خون شهیدان نیستم
ای مسلمانان مسلمانی اگر اینست و بس
من یهودم، کافرم، گبرم مسلمان نیستم
دست بیطالع کجا و گوشهٔ دامان دوست
[...]
بر سر نازش در آن کو با رقیبان نیستم
در ره عشق این مخواه از من که من آن نیستم
زین خوشم کز بس که با من در خیال دشمنی است
هر کجا هستم ز چشم دوست پنهان نیستم
در بهای بوسه ی جان بخش جان خواهی ز من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.