گنجور

 
۹۰۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴۹

 

... مده امان که صدف وا کند دهن به سوال

چو بی سوال گهربارمی توانی شد

اگر زسیلی باد خزان نتابی روی

ز برگ وبار سبکبار می توانی شد

ترا به خرقه تن دوخته است بیخبری ...

... چو نی اگر کمر بندگی ببندی سخت

ز بند بند شکربار می توانی شد

چه لازم است کنی تلخ عیش برمردم ...

... فسانه ای است که بیدار می توانی شد

ز دوش بار گنه گرتوانی افکندن

هزار قافله را بار می توانی شد

اگر هوا چو سلیمان شود مسخر تو ...

... به شکر این که به گلزار می توانی شد

نمی روی به ته باری از گرانجانی

همین به دوش کسان بار می توانی شد

ربوده است ترا خواب بیخودی غافل ...

صائب تبریزی
 
۹۰۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶۱

 

... دمی که صرف به ذکر خدا شود صایب

هزار بار به از عمر جاودان باشد

صائب تبریزی
 
۹۰۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶۶

 

... ترا که طوطی شیرین سخن یکی باشد

فغان که در حرم وصل بار همچو سپند

مرا نشستن و برخاستن یکی باشد ...

صائب تبریزی
 
۹۰۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶۸

 

... ز بخت تیره دل سخت نرم می گردد

که شمع در دل شب اشکبار می باشد

نتیجه دل سخت است تنگ خلقیها ...

... چگونه سرو نباشد خجل ز دعوی خویش

که برگ بر دل آزاده بار می باشد

ز پرده حسن همان فیض خویش می بخشد ...

... بساز با دل پرخون درین جهان صایب

که نافه را نفس مشکبار می باشد

صائب تبریزی
 
۹۰۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹۳

 

... چه آب در گهر شاهوار می ماند

بریز برگ وبکش بار کز خزان برجا

درین حدیقه همین برگ وبار می ماند

مگر شهید به این تیغ کوه شد فرهاد

که لاله اش به چراغ مزار می ماند

غبار خط تو تابسته است در دل نقش

دلم به مصحف خط غبار می ماند

مه تمام هلال وهلال شد مه بدر ...

صائب تبریزی
 
۹۰۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹۶

 

... تو چون زخودگذری منزلی نمی ماند

هزار بار به از آمدن بود رفتن

ز زندگانی اگر حاصلی نمی ماند ...

صائب تبریزی
 
۹۰۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰۳

 

... که طوق عشق تو را بر گلوی ما بستند

خوش آن گروه که برداشتند بار جهان

وز این محیط دل یک حباب نشکستند ...

صائب تبریزی
 
۹۰۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵۳

 

... همان به است که در بیضه بال وپر ندهند

بریز بار تعلق که شاخه های درخت

نمی شوند سبکبار تا ثمر ندهند

ز روی تلخ مکافات زهر می بارد

چه نعمتی است که کام مرا شکر ندهند ...

صائب تبریزی
 
۹۰۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵۹

 

... زبان آتش سوزنده را کند کوتاه

جبین هر که ز خجلت ستاره بار بود

به قدر حوصله از راز می کنند آگاه ...

... به منزل از همه کس پیشتر رسد صایب

سبکروی که درین راه بردبار بود

صائب تبریزی
 
۹۰۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷۸

 

سخن بجا چو بود رتبه اش زیاده شود

کز اعتبار فتد چون نگین پیاده شود

ز گریه بستگی کار دل زیاده شود ...

... ز بندگی نکند عار نفسهای خسیس

که اعتبار سگان بیش از قلاده شود

کند تحمل بسیار مرد را بی وقر ...

... که نقش بیش چو شد چشم بد زیاده شود

به جوی رفته دگر بار آب می آید

که خاک باده پرستان سبوی باده شود ...

صائب تبریزی
 
۹۰۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸۲

 

... اگر کبوتر ما دور از حرم نشود

به زیر بار ستم روزگار خم سازد

ز بار طاعت حق قامتی که خم نشود

به سنگ کم نکند التفات مرد تمام ...

صائب تبریزی
 
۹۰۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸۵

 

... کسی که می طلبدعقل ازین سبک مغزان

ز سرومیوه واز بید بار می خواهد

به بوی گل ز گلستان کجا شودقانع ...

... نظر سیاه به این خاکدان مکن صایب

که حسن آینه بی غبار می خواهد

صائب تبریزی
 
۹۰۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸۷

 

... ز آه وناله دل ما اثر نمی خواهد

چنان مباش که بردوش خاک باشی بار

که باغبان شجر بی ثمر نمی خواهد ...

صائب تبریزی
 
۹۰۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰۸

 

... به استقامت من شاخ میوه داری نیست

به زیر بار خمیدن ز من نمی آید

غبار خاطر آب حیات نتوان شد

به زیر تیغ تپیدن ز من نمی آید ...

صائب تبریزی
 
۹۰۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱۴

 

... سگ درنده اسیر قلاده می باید

به قدر آنچه بود برگ نخل بیش از بار

زبان شکر ز نعمت زیاده می باید ...

صائب تبریزی
 
۹۰۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱۹

 

... که دود آب ز چشم شرار نگشاید

بساز با دل پربار خود گر آزادی

که هیچ کس ز دل سرو بار نگشاید

خوش آن صدف که گر از تشنگی کباب شود ...

... دلی که در بر و آغوش یار نگشاید

زمین وچرخ بغیر از غبار و دودی نیست

خوش آن که چشم به دود وغبار نگشاید

مراست از دل مغرور غنچه ای صایب ...

صائب تبریزی
 
۹۰۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲۱

 

... اگر چه بر ید بیضا نتوان دید

خط عذار تو بارست بر دل عشاق

که چشم آینه را در غبار نتوان دید

به باده شفقی وقت صبح را خوش دار ...

... ز جوش فاخته بر سرو می خورم دل خویش

به دوش مردم آزاده بار نتوان دید

چه جای آینه کز شرم آن رخ محجوب ...

... بس است آنچه من از روی آتشین دیدم

در آفتاب قیامت دوبار نتوان دید

صائب تبریزی
 
۹۰۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲۲

 

... چو ماه عید به انگشت می نمایندم

ز بار درد اگر قامتم دوتاگردید

ازان زمان که مرا عشق زیر بارکشید

قد خمیده من قبله دعا گردید ...

صائب تبریزی
 
۹۰۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲۳

 

... چو ماه عید کند جلوه در نظر صایب

ز بار عشق قد هر که چون کمان گردید

صائب تبریزی
 
۹۱۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳۹

 

... بیچاره رهروی که پی راهبر فتاد

پشتم ز بار منت ساحل شکسته شد

آسوده کشتیی که به بحر خطرفتاد ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۵۳
۴۵۴
۴۵۵
۴۵۶
۴۵۷
۶۵۵