گنجور

 
صائب تبریزی

نشاط زنده دلان پایدار می باشد

درین پیاله می بی خمار می باشد

در آفتاب جهانتاب محوگردیدن

نصیب شبنم شب زنده دار می باشد

دل گرفته ز زخم زبان نیندیشد

گشادآبله درخارزار می باشد

ز درد وداغ ندارندعاشقان سیری

زمین سوخته عاشق شرار می باشد

حذر زآه جگرسوز بینوایان کن

که تیغ خشک لبان آبدار می باشد

ز بخت تیره دل سخت نرم می گردد

که شمع در دل شب اشکبار می باشد

نتیجه دل سخت است تنگ خلقیها

پلنگ خشم درین کوهسار می باشد

ز مکر نفس بیندیش در کهنسالی

که زهردربن دندان مار می باشد

چو عیسی آن که کند نفس را عنانداری

به دوش چرخ سبکرو سوار می باشد

چگونه سرو نباشد خجل ز دعوی خویش

که برگ بر دل آزاده بار می باشد

ز پرده حسن همان فیض خویش می بخشد

نقاب چهره عنبر بهار می باشد

بساز با دل پرخون درین جهان صائب

که نافه را نفس مشکبار می باشد