گنجور

 
صائب تبریزی

خط را گذار برلب آن سیمبر فتاد

سرسبز طوطیی که به تنگ شکر فتاد

یاقوت را چو باده لعلی کند به جام

این آتشی که از تو مرا در جگرفتاد

امسال هم نداد به هم دست خط یار

مشق جنون ما به بهار دگر فتاد

سرگشتگی است حلقه در کعبه جوی را

بیچاره رهروی که پی راهبر فتاد

پشتم ز بار منت ساحل شکسته شد

آسوده کشتیی که به بحر خطرفتاد

دل نیست گوهری که نبندند در گره

زین نه صدف چگونه برون این گهرفتاد

چون قفل بی کلید دگر وا نمی شود

کاری که در گره ز نسیم سحر فتاد

پرگار نه سپهر کمر بسته من است

چون نقطه گرچه هستی من مختصر فتاد

روزی به دست کوته ودست دراز نیست

سرو از دراز دستی خود بی ثمر فتاد

از دیده یتیم نیفتاده است اشک

دنیا به خواریی که مرا از نظر فتاد

صائب وداع دین ودل وعقل وهوش کرد

هرکس ز بوی باده ما بیخبر فتاد

 
 
 
سعدی

فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد

دودش به سر درآمد و از پای درفتاد

مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد

فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد

رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد

[...]

صفایی جندقی

تا طیلسان ز تارک آن تاجور فتاد

از فرق شهسوار فلک تاج زر فتاد

کیوان و تیر و زهره و بهرام و مشتری

چون مهر و ماه افسر زرشان ز سر فتاد

اکلیل بر زمین زده از فرق فرقدین

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صفایی جندقی
ترکی شیرازی

در قتلگاه چون اسرا را گذر فتاد

بر نعش بی سر شهداشان نظر فتاد

از غم کشیده اند ز دل، آه آتشین

کزآهشان به خرمن هستی شرر فتاد

آن یک عذار خویش به پای پدر نهاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه