گنجور

 
صائب تبریزی

دل از مشاهده لاله زار نگشاید

ز دستهای حنابسته کارنگشاید

گره ز غنچه پیکان زنگ بسته ما

به تر زبانی خون شکار نگشاید

ز خون زیاده شود رنگ غنچه پیکان

دل غمین ز می خوشگوار نگشاید

ز اختیار جهان عقده ای است در دل من

که جز به گریه بی اختیار نگشاید

طلسم هستی خود ناشکسته چون مردان

ترا به روی دل این نه حصار نگشاید

ز آه ما نشود نرم دل کواکب را

که دود آب ز چشم شرار نگشاید

بساز با دل پربار خود گر آزادی

که هیچ کس ز دل سرو بار نگشاید

خوش آن صدف که گر از تشنگی کباب شود

دهان خویش به ابر بهار نگشاید

شکایت گره دل به روزگار مبر

که هیچ کس به جز از کردگار نگشاید

اگر چه ذره سزاوار مهر تابان نیست

نمی شود که ز پرتو کنار نگشاید

مجوی خاطر جمع از جهان ناامنی

که تیغ را زکمر کوهسار نگشاید

ز تنگنای جهان کی گشاده می گردد

دلی که در بر و آغوش یار نگشاید

زمین وچرخ بغیر از غبار و دودی نیست

خوش آن که چشم به دود وغبار نگشاید

مراست از دل مغرور غنچه ای صائب

که در به روی نسیم بهار نگشاید

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

دل از مشاهدهٔ لاله‌زار نگشاید

ز دستهای حنابسته کار نگشاید

ز اختیار جهان، عقده‌ای است در دل من

که جز به گریهٔ بی‌اختیار نگشاید

خوش آن صدف که گر از تشنگی کباب شود

[...]

ملک‌الشعرا بهار

کنون که کار دل از زلف یار نگشاید

سزد گر از من آشفته کار نگشاید

بلی ز عاشق آشفته کی گشاید کار

چو کار دل ز سر زلف یار نگشاید

ز روزگار در این‌ بستگی‌ چه‌ شکوه کنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه