گنجور

 
صائب تبریزی

به هر فسرده لب خشک وچشم تر ندهند

قبول داغ محبت به هر جگر ندهند

به گوشمال ستم سر ز حکم عشق مپیچ

که هیچ رشته بی تاب را گهر ندهند

فراغبالی در تنگنای چرخ مخواه

همان به است که در بیضه بال وپر ندهند

بریز بار تعلق که شاخه های درخت

نمی شوند سبکبار تا ثمر ندهند

ز روی تلخ مکافات زهر می بارد

چه نعمتی است که کام مرا شکر ندهند

ترم ز طعنه این زاهدان خشک ای کاش

چو صندلی نفرستند دردسرندهند

چنان چکیده بخلند این گرانجانان

که نیم قطره به ابرام نیشتر ندهند

ز دوش دار سرش تکیه گه نخواهد یافت

اگر دو دور به منصور بیشتر ندهند

چه شکوه می کنی از اشک تلخ خود صائب

ترا شرابی ازین خوشگوارتر ندهند

 
 
 
نظیری نیشابوری

هنوز راه نگاهم به بام و در ندهند

کبوتری که بیاموختند سر ندهند

خراب نرگس سنگین دلان سرمستم

که بر طریق نظر مهر را گذر ندهند

ز غم به گونه زرین شدم چه چاره کنم

[...]

صامت بروجردی

تا لعل نبخشی به تو گوهر ندهند

گر تو ندهی سیم تو را زر ندهند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه