گنجور

 
صائب تبریزی

نه گل نه لاله درین خارزار می ماند

دویدنی به نسیم بهار می ماند

مآل خنده بودگریه پشیمانی

گلاب تلخ ز گل یادگار می ماند

بساط خاک بودراه وخلق نقش قدم

کدام نقش قدم پایدار می ماند

به عشق کن دل خود زنده کز نسیم اجل

چراغ زنده دلی برقرار میماند

چنین که تنگ گرفته است بر صدف دریا

چه آب در گهر شاهوار می ماند

بریز برگ وبکش بار کز خزان برجا

درین حدیقه همین برگ وبار می ماند

مگر شهید به این تیغ کوه شد فرهاد

که لاله اش به چراغ مزار می ماند

غبار خط تو تابسته است در دل نقش

دلم به مصحف خط غبار می ماند

مه تمام هلال وهلال شد مه بدر

به یک قرار که در روزگار می ماند

زلاله وگل این باغ وبوستان صائب

به باغبان جگر داغدار می ماند

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کلیم

مگو کسی بمن خاکسار می ماند

بروی آب ز عکسم غبار می ماند

محیط عشق همه آب زندگیست، مترس

کسیست غرقه که او در کنار میماند

براه عشق که افتادگیست رهبر او

[...]

صائب تبریزی

نه گل، نه لاله درین خارزار می‌ماند

دویدنی به نسیم بهار می‌ماند

مل خنده بود گریهٔ پشیمانی

گلاب تلخ ز گل یادگار می‌ماند

مگر شهید به این تیغ کوه شد فرهاد؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه