گنجور

 
۷۸۱

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۷

 

... من که باشم که بتن رخت وفای تو کشم

دیده حمال کنم بار جفای تو کشم

بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۸۲

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۲۱

 

... عالمی در وادی عشق تو سرگردان شدند

تا که یابد بر در کعبه قبولت بر و بار

آن کعبه قبله معاملت است و این کعبه قبله مشاهدت و آن موجب مکاشفت واین مقتضی معانیت آن درگاه عزت و عظمت و این بارگاه لطف و مرحمت

کز نباشد قبله عالم مرا ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۸۳

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۲۶

 

پیر طریقت گوید ای سزای کرم ای نوازنده عالم نه با وصل تو اندوه است نه با یاد تو غم لا اله الا هو خدایی که نیست معبود به سزا جز او دستگیر خستگان نیست جز توقیع جمال و لطف او نوازنده یتیمان نیست جز منشور کرم او بار خدایی که دلهای دوستان بسته بند وفای او و جانهای مشتاقان در آرزوی لقاء او ارواح عاشقان مست از جام ولاء او آرامی خستگان از نام و نشان او سرور عارفان از ذکر و پیغام او

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۸۴

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۳۳

 

... عالمی در بادیه مهر تو سرگردان شدند

تاکه یابد بر در کعبه قبولت بردبار

پس چون راه بهشت بر ناکامی و بی مرادی نهاد جبرییل را فرمود تا چه بینی جبرییل آن راههای پرخطر را دید و منزلهای ریاضت را مشاهده کرد و دانست که تا آن مجاهدتها به عمل نیاید به حضرت باری بار نیابد

چون چنین دید گفت بارخدایا نپندارم که از ایشان یک کس وارد بهشت شود

خداوند فرمود این زندان دوزخ را ببین تا خشم ما را بینی و کیفر ما را بدانی

جبرییل دوزخ را با همه درکات و عقوبات آن بدید عرض کرد بارخدایا به عزت و جلالت سوگند که هر کس این دوزخ را به بیند هرگز کاری نکند که در آن وارد شود

پس خداوند آنچه در دنیا لذتها بود از زن و فرزند و زر و سیم واسبها و چهارپایان و کشتزارها همه را برشمرد و برگرد دوزخ قرار داد و راه رسیدن به آنها بر مراد هوای نفس نهاد تا هر کس در پی هوی و هوس خود رود عاقبت سر از دوزخ درآورد

چون جبرییل راه دوزخ را دید عرض کرد بارالها گمان نبرم کسی باشد از مردم که به دوزخ نرود

آنگاه مصطفی فرمود هر دو راه باز است روندگان راه سخت و پرمشقت به بهشت روند و شمار آنان اندک است و روندگان راه شهوتها قدم در دوزخ نهند و شمار آنها بسیار است چون راه بهشت پربلا و با نشیب و بالا است و راه دوزخ آسان و برنفسها و میلها گران نیست

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۸۵

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۴۸

 

پیر طریقت گوید خداوندا یک دل پر درد دارم و یک جان پر زجر خداوندا این بیچاره را چه تدبیر بار خدایا درماندم نه از تو لکن درماندم در تو اگر هیچ غایب باشم گویی کجایی و چون بدرگاه آیم در رانگشایی پروردگارا چون نومیدی در ظاهر اسلام حرمان است و امید در عین حقیقت بی شک نقصان میان این و آن رهی را با توچه درمان است و چون شکیبایی در شریعت از پسندیدگی نشان است و ناشکیبایی در حقیقت عین فرمان است میان این و آن را با تو چه برهان است خداوندا هر کس را آتش در دل است و این بیچاره را آتش در جان از آنست که هرکس را سروسامانی است و این درویش را نه سرو نه سامان

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۸۶

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۴۹

 

... خورشید نه مجرم ار کسی بینا نیست

قومی را نور امید در دل میتابد و قومی را نور عیان در جان آنان در میان نعمت گردان از این جوانمردان عبارت نتوان پیر طریقت گوید الهی چون از یافت تو سخن گویند من از علم خویش بگریزم و بر زهره خود بترسم در غفلت آویزم نه در شک باشم اما خود را در غلطی افکنم تا دمی برنزنم

خدایا آنرا که نخواستی چون آید و آنرا که نخواندی کی آید ناخوانده را جواب چیست و ناکشته را از آب چیست تلخ را چه سود اگرش آب شیرین در جوار است و خار را چه حاصل از اینکه بوی گلش در کنار است آری نسب نسب تقوی است و خویشی خویشی دین سلمان هیچ خویشی نداشت از شمار اهل بیت شد بولهب عموی پیغمبر بود بیگانه گشت ...

... خدایا آنروز کجا بازیابم که تو مرا بودی و من نبودم تا باز به آنروز نرسم میان آتش و دودم اگر به دو گیتی آنروز یابم من بر سودم و اگر بود تو خود را دریابم به نبود خود خشنودم

خدایا نه شناخت تو را توان نه ثنای تو را زبان نه دریای جلال و کبریای تو را کران پس تو را مدح و ثنا چون توان آری در تورات رهنمونی هست اما برای ره بردن و روشنایی هست اما برای بینندگان بار خواهان را بار است و راه خواهان را راه است خوانندگان تورات بسیار بودند اما روشنایی آن بردل اندکی از آنها تافت و آنان کسانی بودند که خدمت بر منت و معرفت بر مشاهدت و ثنای در حقیقت داشتند و بر سر آنها سایه عنایت ازلیت بود و دیگران را که این نبود جز گمراهیشان نیفزود

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۸۷

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۵۰

 

پیر طریقت گوید نشان یافت اجابت دوستی رضاست و افزاینده آب دوستی وفا است گنج دوستی همه نور است و بار درخت دوستی همه سرور هر که از دو گیتی جدا ماند در دوستی معذور است و هر که از دوست پاداش دوستی خواهد ناسپاس است دوستی دوستی حق است و دیگر همه وسواس نزدیکتر منزل بخداوند دوستی است دوستی درختی است که بار سر درآرد و ازاد همه گلهای انس روید دوستی ابری است که همه نور بارد و شرابی است که همه شهد سازد و راهی است که همه مشک و عبیر آرد رقم دوستی ازلی است و داغ آن ابدی

تا دوستی دوست مرا عادت و خوست از دوست منم همه و از من همه دوست ای مهیمن اکرم ای محتجب معظم ای متجلی بکرم ای قسام پیش از لوح و قلم بادا که روزی باز رهم از زحمت حوا و آدم آزاد شوم از بند وجود و عدم از دل بیرون کنم این حسرت وندم و با دوست برآسایم یک دم و در مجلس انس قدح شادی بر دست نهاده دمادم ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۸۸

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۵۷

 

پیر طریقت گوید ای جوان مرد این زندگانی دنیا باد است تا بنگری از دست رفته و این دنیا چون خنده دیوانگان است و گریه مستان دیوانه بی شادی خندد و مست بی اندوه گرید دنیا مثال یخ است در آفتاب نهاده یا شکر که در دهان نهاده بزودی از هم میریزد آری بس شیرین است لکن تا در دهن نهادی گداخت دنیا تماشاگاهی خوش است لیکن تا بنگری گذشت و تا دل در اوبستی رفت اگر ذلت مرگ نبودی انا ربکم الاعلی از اطراف عالم برآمدی ولی چندین صدها از خواجگان بینی که چون گل پربار بشکفته بودند همه از بار ریخته و در گل خفته پس چرا عبرت نگیری و در سرانجام کار خود اندیشه نکنی که خداوند فرمود بزودی خواهی دانست که فرجام کار را چه کسی است آری بدانید که این دنیا تا کجا رسد و سرای پیروزی و جاودانی کرا رسد به بینید که درویشان شکسته را بر مرکب کرامت چون آرند و خواجگان بی معنی را به تازیانه خشم چون رانند

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۸۹

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۵۹

 

پیر طریقت گوید ای مسکین نگر تا به روزگار امن و صحت و عافیت و نعمت فریفته نگردی و اگر روزی مرادیت آید از دنیا ایمن ننشینی که زوال نعمت و بطش جباری بیشتر بوقت امن و آسایش و آرایش آید چه اگر کسی در آیات قرآن تدبر کند داند که این بساط لهو و لعب در نوشتنی است و این خانه های پرنقش و نگار گذشتنی است و این جهانیان و جهانداران که خسته دهرند و مست شهوت در سفینه خطرند و در گرداب هلاک

ای طالبان بشتابید که نقد نزدیک است ای شبروان مخسبید که صبح نزدیک است ای شتابندگان شاد شوید که منزل نزدیک است ای تشنگان صبر کنید که چشمه نزدیک است ای غریبان بتازید که میزبان نزدیک است ای دوستجویان خوش باشید که اجابت نزدیک است ای دل گشای بندگان چه شود که دلم را بگشایی و از خود مرهمی بر جانم نهی من سود چون جویم که دو دستم از مایه تهی نگر که به فضل خود افکنی مرا به روزبهی ...

... الهی چه زیبا است ایام دوستان تو با تو و چه نیکو است معاملت ایشان در آرزوی دیدار تو چه خوش است گفت و گوی ایشان در راه جستجوی تو چه بزرگوار است روزگار ایشان در سر کار تو

پادشاها آب عنایت تو به سنگ رسید سنگ بار گرفت از سنگ میوه رست میوه طعم و مزه گرفت پروردگارا یاد تو دل را زنده کرد و تخم مهر افکند درخت شادی رویانید و میوه آزادی داد چون زمین نرم باشد و تربت خوش و طینت قابل از آن تخم جز شجره طیبه نروید و جز عطر عهد بیرون ندهد اگر جز آن باشد جز شجره خبیثه از آن نروید پیر طریقت گوید مهر و دیدار هر دو بهم رسیدند مهر دیدار را گفت تو چون نوری که جهان افروزی دیدار مهر را گفت تو چون آتشی که عالم سوزی دیدار گفت من چون جلوه کنم غمان از دل برکنم مهر گفت من دل را که برو رخت افکنم غارت کنم دیدار گفت من تحفه مومنانم مهر گفت من شوریده جهانم

دیدار بهره کسی است که او را به صنایع بشناسد نه از صنایع بدو پی برد مسکین کسی که او را به صنایع شناخت بیچاره او که خدا را از بهر نعمت دوست داشت بیهوده او که وی را به جهد خود جستجو کرد کسی که خدا را به صنایع شناسد به بیم و طمع پرستد کسی که او را برای نعمت دوست دارد روز محنت برگردد او که بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد اما عارف او را بنور او شناسد از شعاع وجود عبارت نتواند در آتش مهر میسوزد و از ناز باز نمیپردازد آن دیده که او را بدیدن جز او کی پردازد آن جان که با او صحبت یافت با آب و خاک چند سازد خو کرده در حضرت مشاهدت مذلت حجاب چند برتابد والی در شهر خویش در غربت چند عمر بسر آرد چون هیبت دیده وری حق موجود است از ملامت منکر چه باک در خدمت سرای معبود کوش نه در آب و خاک که هیبت اطلاع حق سیل است و پسند خلق خاشاک

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۹۰

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۶۰

 

پیر طریقت گوید وعده دوستان اگر تخلف شود خود نوعی تأنس است چه که وعده واپس داشتن و روزها در پیش وعده افکندن جز در مذهب دوستی نپسندند که در دوستی ها بیوفایی عین وفاست نبینی که خداوند با موسی این معاملت کرد و اوراسی روز وعده داد چون بسر وعده رسید ده روز دیگر برآن افزود که موسی در آن خوش بود زیرا آن سی روز را سرمایه شمرد و آن ده روز را سود و گفت کاش بار دیگر کلام حق می شنیدم چون برآن میافزود هر کس را امیدی است و امید عارف دیدار عارف بی دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار همگان بر زندگی عاشقند و مرگ بر ایشان دشوار عارف بمرگ محتاج است بر امید دیدار گوش به لذت سماع برخوردار و حق مهر را وام گزار دیده آراسته روز دیدار جان از شراب وجود مستی بی خمار

دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۹۱

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۶۱

 

پیر طریقت گوید نیازمند را رد نیست و در پس دیوار نیاز مکر نیست و دوست را چون نیاز وسیلتی نه موسی چون به مقام مناجات رسید درخت امیدش به برآمد و شب جدایی فروشد و روز وصل برآمد و موسی را شوق در دل و ذکر بر زبان و مهر بر جان و عصا در دست ندا آمد که ای موسی وقت راز است و هنگام ناز و روز باز ای موسی حاجت چه داری از عطا چه خواهی می خواه تا بخشم می گوی تا نیوشم

بنده که وابسته حق و شایسته مهر او باشد او را به عنایت بیارایند و به فضل بار دهند و بمهر خلعت پوشانند و به کرم بنوازند تا گستاخ گردد آنگاه او را میان غیرت و مهر می گردانند گهی غیرت در بندد تا رهی در خواهش آید گهی مهر در بگشاید تا رهی به عیان نازد

الهی مشرب می شناسم اما واخوردن نمی یارم دل تشنه و در آرزوی قطره ای می زارم سقایه مرا سیراب نکند من در طلب دریایم بر هزار چشمه و جوی گذر کردم تا بوکه دریا در یابم در آتش عشق غریقی دیدی من چنانم در دریا تشنه ای دیدی من آنم راست بحیرت زده ای مانم که در بیابانم فریادم رس که از دست بیدلی به فغانم ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۹۲

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۶۹

 

پیر طریقت گوید خدایا این دل من کان حسرت است و تن من مایه درد و غم خدانیارم گفت که این همه چرا بهره من نه دست رسد مرا به معدن چاره من نوح نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلاء و عناء قوم خویش شکیبایی همیکرد و خدایرا شکر همیگفت نه آن بلا و رنج از وی کاست نه او از سر آن صبر و بردباری برخاست دانست که بلا بستر پیغمبران است و همدم دوستان و هر که در آن بلا صبر کند دوستی حق را سزا است مصطفی فرمود چون خداوند بنده ای دوست بدارد بلاها بدو فرستد تا پروای دیگرانش نبود و چون بر بلا صبر کند از خاصگیان حضرتش کند

نوح آنهمه بار بلای قوم خویش همی کشید که او را گفته بودند هر که جامه جوانمردی پوشد ناچار تیر جفای ناجوانمردان خورد و در راه ریاضت زخمهای زهر آلود چشد و ننالد

در عشق تو از ملامت بی خبران

در جان و جگر خدنگ ها دارم من

خداوند چون بنده ای را به دوستی خود بپسندد و شایسته حضرت عنایت گرداند نخست بار بلا بر او نهد تا بنده در زخم بلا رام شود پس از آنکه حقیقت رضا غذا خورد پس چنان گردد که خود عاشق بلا شود

بایزید بسطامی روزی که بلا به او نرسیدی گفتی بار خدایا غذای بی خورش چون خورم مردم پنداشتند که او غذا با بلا می خورد خود ندانستند که او غذا با رضا می خورد و خود رضا می جوید که در منزلهای دوستی منزلی بالاتر و برتر

از منزل رضا نیست و میوه ای برتر و بهتر از میوه رضا نه خدایا تا مهر تو پیدا گشت همه مهرها جفا گشت و تا نیکی تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت خداوندا ما نه ارزانی بودیم تا ما را برگزیدی و نه نا ارزانی بودیم که به غلط برگزیدی بلکه بخود ارزانی کردی تا برگزیدی و هر عیب که می دیدی بپوشیدی ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۹۳

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۷۴

 

پیر طریقت گوید سبب ندیدن نادانی است اما با سبب ماندن شرک است از سبب برگذر تا به مسبب رسی در سبب دل مبند تا در خود برسی عارف را نه چشم بر لوح است نه بر قلم نه بسته حوا است و نه اسیر آدم عطشی دارد دایم هر چند قدحها دارد مادام ای مهیمن اکرم و ای مفضل ارحم یک بار قدح بازگیر تا این بیچاره برزند دم

لطیفه نوشته اند یوسف را دو چیز بحد کمال بود یکی حسن خلقت و دیگری علم و فطنت حسن خلقت جمال صورت است و علم و فطنت کمال معنی پس خداوند تقدیر چنین کرد که جمال وی سبب بلا گشت و علم او سبب نجات تا عالمیان بدانند که علم نیکو به از صورت نیکو است ...

... از عرش همی به خویشتن در نگرم

خداوندا شاد بدانم که اول من نبودم تو بودی آتش یافتن با نور شناختن تو آمیختی از باغ وصال نسیم قرب تو انگیختی باران فردانیت و وحدانیت برگرد بشریت تو ریختی به آتش دوستی آب و گل سوختی تا دیده عارف به دیدار خود آموختی

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۹۴

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۷۷

 

پیر طریقت گوید سبب ندیدن نادانی است اما با سبب ماندن شرک است بهشت در میان ندیدن بی شرعی است اما با بهشت ماندن دون همتی است از روی احکام شریعت اگر کسی در غاری نشیند که راهگذر مردم بر او نبود و آنجا گیاه هم نباشد در آنحال و در آنجا توکل حرام است که او در هلاک خویش شده و فرمان حق در کار اقسام روزی و انواع خلق را ندانسته است خدایا آبا عنایت تو به سنگ رسید سنگ بار گرفت سنگ درخت رویانید درخت میوه بار گرفت چه درختی

درختی که بارش همه شادی مزه اش همه انس و بویش همه آزادی درختی که ریشه آن در زمین وفا شاخ آن بر هوای رضا میوه آن معرفت و صفا حاصل آن دیدار و لقاء الهی از جود تو هر مفلسی را نصیبی و از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است از سعت رحمت تو هر کسیرا بهره ای و از بسیاری بخشش تو هر نیازمندی را قطره ایست بر سر هر مؤمن از تو تاجی است و در دل هر محب از تو سراجی است هر شیعه ای را با تو سر وکاری است و هر منتظری را آخر روزی دیداری است

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۹۵

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۸۴

 

ای بوده و هست و بودنی گفتت شنیدنی مهرت پیوستنی و خود دیدنی ای نور دیده و ولایت دل و نعمت جان و همیشه مهربان نه ثنای تو را زبان نه دریافت تو را درمان ای هم شغل دل و هم غارت جان خورشید شهود یک بار از افق عیان برآر و از ابر وجود قطره ای چند بر ما باران بار

ای گشاینده زبان مناجات گویان و انس افزای خلوتهای ذاکران و حاضر ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۹۶

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۱

 

... راز تو برون است ز دانایی من

ای جوانمرد بنگر تا نگویی نفس مبارک محمد همچون نفس دیگران است چه اگر یک ذره از نفس محمدی بر جان و دل صدیقان عالم تافتی همه در عالم قدس و ریاض انس روان گشتندی با این همه می گوید

بارالها این نفس حجاب راه حقیقت ما است از راه ما بردار فرمان آمد که ای محمد آن بار تویی از تو فرو نهادیم اراده ما کار تو ساخت عنایت ما چراغ تو بیفروخت تو نه بخود آمدی و نه برای خود آمدی که ما تو را آوردیم

هر کسرا مشاهدت باطن درست گشت نخواهد که زبان از آن عبارت کند یا ظاهر وی از آن باخبر شود

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۹۷

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۲

 

... دانی که دل کی خوش شود آن گاه که حق ناظر بود دانی که دل کی خوش بود آنگاه که حق حاضر بود

خدایا هرچه نشان میشمردم پرده بود و هرچه مایه می دانستم بی هده بود الهی یک بار این پرده من از من بردار و عیب هستی من از من وادار و مرا در دست کوشش مگذار بار خدایا کردار ما در میار و زیان ما از ما وادار ای کردگار نیکوکار آنچه بی ما ساختی بی ما راست دار و آنچه تو بر تاوی به ما مسپار

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۹۸

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۹۷

 

پیر طریقت گوید آنکس که جمع او درست باشد تفرقت او را زیان ندارد و آنرا که نسب درست باشد به عاق شدن از نسب بریده نگردد

در عین جمع سخن گفتن نه کار زبان است بلکه عبارت از حقیقت جمع بیان است زیرا مستهلک را در دریای بلا چه بیان است و از مستغرق در عین فنا چه نشان است این حدیث دل وغارت جان است با صولت وصال دل و دیده را چه توان است

آن کس که بر نسیم وصال حیران است دیری است که جان او به مهر ازل گروگان است بی دل باد کسی که از پی دل به فغان است و بی جان باد کسیکه از رفتن به دوست پشیمان است

الهی ای داننده هر چیز و سازنده هر کار و دارنده هر کس نه کس را با تو انبازی و نه کس را از تو بی نیازی کار به حکمت می اندازی و به لطف می سازی نه بیداد است و نه بازی بار خدایا بنده را نه چون و چرا در کار تو دانشی ونه کس را بر تو فرمایشی سزاها همه تو ساختی و نواها همه تو خواستی نه از کس بتو ونه از تو به کس همه از تو به تو همه تویی و بس خلایق فانی و حق یکتا به خود باقی است

الهی تو را آن کس بیند که تورا در ازل دید و آن کس تو را بدید که دو گیتی او را ناپدید و تو را او دید که نادیده پسندید

پیر طریقت گوید خدایا مرا بر هزاران عقبه بگذرانیدی و یکی ماند دل من خجل ماند از بس که ترا خواند بارالها مرا به هزاران آب بشستنی تا با دوستی آشنا کردی و یک شستی ماند خدایا مرا از من بشوی تا از پس خود برخیزم و تومانی آلها هرگز روزی را بی محنت خویش بمن منما تا چشم باز کنم و خود را در پیش نه بینم

آه از قسمتی که پیش ازمن رفته فغان از گفتاری که خود رایی گفته چه سود اگر شادزیم یا آشفته ترسان از آنم که قادر متعال در ازل چه گفته ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۷۹۹

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۰۰

 

... چه باشد گر خوری صد سال تیمار

چو بینی دوست را یک بار دیدار

به نام خداوندی که دانای هر ضمیر و سرمایه هر فقیر و دلگشای هر غمگین و بنده گشای هر اسیر است گناه کاران را عذرپذیر و افتادگانرا دست گیر در صنع بی نظیر و در حکم بی مشیر در خداوندی بی شبیه و در پادشاهی بی وزیر است ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۸۰۰

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۰۲

 

پیر طریقت گوید هر رونده که راه رود به هر منزل که رسد بروی فرض است که صدق از خود طلب کند و حقیقت آن از خویشتن باز جوید و بظاهر آن قناعت نکند تا آن مقام او را درست شود آن چنان که زاهد در زهد محب در محبت مشتاق در شوق و متوکل در توکل و خایف در خوف و راجی در رجا و راضی در رضا باید صادق باشد و صدق باطن داشته باشد

الهی نالیدن من از درد از بیم زوال آنست او که از زخم دوست بنالد در مهر دوست نامرداست ای جوان اگر زهره این کار داری قصد راه کن و شربت بلا نوش کن و دوست بر آن گواه دار اگر نه عاقبت به ناز دار و سخن کوتاه کن چون هیچکس به بددلی جان بازی نکرد و به پشتی آب و گل سرافرازی نداشت با بیم جان غواصی نتوان و به پشتی آب و گل سرافرازی نتوان یا جان کم گیر یا خویشتن متاوان خود را گرومگذار و بار درد بر خود نگذار

پیر طریقت گوید نظر دو قسم است نظرانسانی و نظر رحمانی ...

خواجه عبدالله انصاری
 
 
۱
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۴۲
۶۵۵