گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: ای جوانمرد فردا که بندگان بعزت وصال او رسند وشاهدهای قرب ربیند آنچه عطا دهد به قدر طاقت تو دهد نه به قدر عظمت و جلال خود و از اینجا گفته اند که خداوند با موسی از حیث موسی سخن گفت و اگر از حیث عظمت و جلال با موسی سخن می گفت موسی ذوب می شد

طرح تقرب بدوست نشان قرب است وبود تو بر تو همه تاوان است از بود خود درگذر که آنت سعادت جاویدان است، ای جوانمرد طلب شغل بندجان است او که شغل او کران دارد کار او آسان است و آنکه شغل او و مطلوب او بی پایان است کار او دشوار است در جستن بهشت جان کندن باید و در گریختن از دوزخ ریاضت کشیدن باید، و در یافتن دوست جان بذل کردن باید به جفای دوست از دوست دور بودن جفا است و در شریعت دوستی جان از دوست به سر آوردن خطا است

خدایا در سر گریستنی دارم و راز ندانم که از حسرت گریم یا از ناز گریستن یتیم از حسرت است و گریستن شمع از ناز از ناز گریستن چون بود؟ این قصه ایست دراز!

من چه دانستم که بر کشته دوستی قصاص است؟ چون نیک بنگرستم این معاملت ترا با خواص است الهی آمدم با دو دست تهی سوختم به امید روزبهی چه باشد اگر بر این دل خسته ام مرهم نهی در پاسخ این پرسش که حقیقت تصوف چیست؟ پیر طریقت گوید: حقیقت تصوف بذل روح است و به ادعای واهی مدعیان اثر ندهید

الهی وصف تو نه کار زبان است شناختن حقیقت یافت تو بهتان است با صولت وصال دل و دیدار را چه توان است؟

حسن تو فزون است ز بینائی من

راز تو برون است ز دانائی من

ای جوانمرد بنگر تا نگوئی نفس مبارک محمد همچون نفس دیگران است چه اگر یک ذره از نفس محمدی بر جان و دل صدیقان عالم تافتی همه در عالم قدس و ریاض انس روان گشتندی با این همه می گوید:

بارالها، این نفس حجاب راه حقیقت ما است از راه ما بردار، فرمان آمد که ای محمد آن بار توئی از تو فرو نهادیم اراده ما کار تو ساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت تو نه بخود آمدی و نه برای خود آمدی، که ما تو را آوردیم

هر کسرا مشاهدت باطن درست گشت نخواهد که زبان از آن عبارت کند یا ظاهر وی از آن باخبر شود