گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: ای کارنده غم پشیمانی در دلهای آشنایان وای افکننده سوز در دل تائبان، ای پذیرنده گناهکاران و معترفان کس با زنیامد تا باز نیاوردی وکس راه نیافت تا دست نگرفتی

دست گیر که جز تو دستگیر نیست، دریاب که جز به تو پناه نیست و پرسش ما را جز ز تو جواب نیست و درد ما را جز ز تو دوا نیست و از این غم جز از تو مارا راحت روا نیست

الهی تو دوستان خود را به لطف پیدا گشتی تا قومی را به شراب انس مستان کردی، قومی را بدریای دهشت غرق کردی ندا از نزدیک شنوانیدی ونشان از دور دادی،رهی را بازخواندی و آنگاه خود نهان گشتی، از وراء پرده خود را عرضه کردی و به نشان بزرگی خود را جلوه نمودی تا آن جوانمردان را در وادی دهشت گم کردی و ایشان را در بی تابی و بی توانی سرگردان کردی

داور آن دادخواهان توئی، و داد ده آن فریاد کنان توئی و دیت آن کشتگان توئی، دستگیر آن غرق شدگان توئی، و دلیل آن گم شدگان توئی، تا آن گمشده کجا به راه آید؟ و آن غرق شده کجا به کران افتد؟ و آن جانهای خسته کی بیاساید و این قصه نهانی را کی جواب آید؟ و شب انتظار آنان را کی بامداد آید؟

الهی تو آنی که نور تجلی بر دلهای دوستان تابان کردی و چشمه های مهر در سرهای ایشان روان کردی، تو پیدا و به پیدائی خود در هر دو گیتی ناپیدا کردی

ای نور دیده آشنایان و سوز دل دوستان و سرور جان نزدیکان همه تو بودی و توئی

نه دوری تا جویند غائبی تا پرسند نه تو را جز به تو یابند

آبی و خاکی را چه زهره آنست که حدیث قدم کند

اگر عیانت و اراده قدیم تو نبود و اگر به فضل خود این مشتی خاک را بدرگاه قدمت خود دعوت نمی کردی و بساط انبساط در سرای هدایت بسط نمی کردی، این سیه گلیم وجود و این ذره خاک ناپاک را کی زهره آن بودی که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادی؟

سزای خاک آنست که پیوسته منشور عجز خود می خواند و پرده بی نوائی خود می زند و می گوید:

ما خود ز وجود خویش تنگ آمده ایم

وز روی قضا بر سر سنگ آمده ایم

اندر گیلان گلیم بدبختی را

ما از سیهی بجای رنگ آمده ایم

دانی که دل کی خوش شود؟ آن گاه که حق ناظر بود دانی که دل کی خوش بود؟ آنگاه که حق حاضر بود

خدایا هرچه نشان میشمردم پرده بود و هرچه مایه می دانستم بی هده بود الهی یک بار این پرده من از من بردار و عیب هستی من از من وادار، و مرا در دست کوشش مگذار بار خدایا کردار ما در میار و زیان ما از ما وادار، ای کردگار نیکوکار آنچه بی ما ساختی بی ما راست دار، و آنچه تو بر تاوی به ما مسپار