گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: سبب ندیدن نادانی است اما با سبب ماندن شرک است، از سبب برگذر تا به مسبب رسی، در سبب دل مبند تا در خود برسی، عارف را نه چشم بر لوح است نه بر قلم نه بسته حوا است و نه اسیر آدم عطشی دارد دائم هر چند قدحها دارد مادام، ای مهیمن اکرم و ای مفضل ارحم یک بار قدح بازگیر تا این بیچاره برزند دم

لطیفه نوشته اند یوسف را دو چیز بحد کمال بود یکی حسن خلقت و دیگری علم و فطنت حسن خلقت جمال صورت است و علم و فطنت کمال معنی پس خداوند تقدیر چنین کرد که جمال وی سبب بلا گشت و علم او سبب نجات! تا عالمیان بدانند که علم نیکو به از صورت نیکو است

خدایا، من گاهی بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گاهی بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟

گاهی که به طینت خود افتد نظرم

گویم که من از هر چه در عالم بترم

چون از صفت خویشتن اندر گذرم

از عرش همی به خویشتن در نگرم

خداوندا شاد بدانم که اول من نبودم تو بودی، آتش یافتن با نور شناختن تو آمیختی از باغ وصال نسیم قرب تو انگیختی، باران فردانیت و وحدانیت برگرد بشریت تو ریختی به آتش دوستی آب و گل سوختی، تا دیده عارف به دیدار خود آموختی