گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

ای بوده و هست و بودنی، گفتت شنیدنی مهرت پیوستنی و خود دیدنی ای نور دیده و ولایت دل و نعمت جان و همیشه مهربان نه ثنای تو را زبان نه دریافت تو را درمان ای هم شغل دل و هم غارت جان، خورشید شهود یک بار از افق عیان برآر و از ابر وجود قطره ای چند بر ما، باران بار

ای گشاینده زبان مناجات گویان و انس افزای خلوتهای ذاکران، و حاضر

نفسهای راز داران جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نه و جز از تو بتو دلیل و رهنما نیست، خدایا در حاجت کسی نظر کن که او تو را یک حاجت بیش نیست