گنجور

 
۷۷۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۸

 

... تپیدن دل سیاره می کند فریاد

که این شکسته بنا جای آرمیدن نیست

نفس برای رمیدن ذخیره می سازد

وگرنه شیوه آن شوخ آرمیدن نیست

به روی من چمن آرا عبث دری بسته است

مرا چو پای گرانخواب دست چیدن نیست ...

صائب تبریزی
 
۷۷۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۶

 

... به شاخسار قفس واگذار مرغ مرا

که بال بسته شکست من آشیانی نیست

مکش به طعن گرانجانیم ز بی دردی ...

... به آرمیدگی ملک بی نشانی نیست

به گوشه ای بنشین و خموش شو صایب

کنون که رونق بازار نکته دانی نیست

صائب تبریزی
 
۷۷۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۲

 

... در چشم اهل دید کمینگاه شهرت است

بند از دهان کیسه گشودن نه از زبان

ای خواجه در طریقه ما شکر نعمت است ...

... آن کس که بی سؤال دهد اهل همت است

دشت گشاده را نشود بستگی نصیب

سین سخا کلید در باغ جنت است

از تیغ آفتاب گل و لاله رنگ باخت

شبنم هنوز مست شکرخواب غفلت است

در کاسه سری که بود فکر آب و نان ...

صائب تبریزی
 
۷۷۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۹

 

... پای به خواب رفته من لنگر من است

در بند روزگار نباشد جنون من

زنجیر من چو تیغ همان جوهر من است ...

... از خارخار عشق به خون غوطه می زنم

از برگ گل چو شبنم اگر بستر من است

هر چند بسته ام به زمین سایه وار نقش

پرواز آفتاب به بال و پر من است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۵

 

... در چهره گشاده صبح بهار نیست

فیضی که در گشودن بند نقاب اوست

در هیچ دیده آب نخواهد گذاشتن ...

... کوته به پرسش ستم بی حساب اوست

از ضعف اگر چه ما به زمین نقش بسته ایم

جان نفس گسسته ما در رکاب اوست ...

صائب تبریزی
 
۷۷۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۲

 

تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است

از هاله مه به حلقه ماتم نشسته است

راهی به حق ز هر دل در خون نشسته است

این در به روی گبر و مسلمان نبسته است

غافل مشو ز پاس دل بیقرار ما ...

... گردون نظر به بی بصران بیشتر کند

زنگی هلاک آیینه زنگ بسته است

خط امان ز تیغ حوادث گرفته است

آزاده ای که بند علایق گسسته است

از مرگ و زندگانی ما عشق فارغ است

دریا دلی به موج و حبابش نبسته است

رگهای جان باده کشان در کشاکش است ...

... صایب گشوده اند به رویش در بهشت

هر کس زبان ز نیک و بد خلق بسته است

صائب تبریزی
 
۷۷۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۴

 

... این سبزه نیست بر لب جو رسته نوبهار

بر زخم خاک مرهم زنگار بسته است

زنجیریی است ابر که فریاد می کند

دیوانه ای است برق که از بند جسته است

پایی که کوهسار به دامن شکسته بود ...

... صایب به هوش باش که داروی بیهشی

باد بهار در گره غنچه بسته است

صائب تبریزی
 
۷۷۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۱

 

... برقم هنوز بوسه به خرمن نداده است

در زلف باد دست عبث بسته ایم دل

گوهر کسی به چنگ فلاخن نداده است ...

... ما را به نبض رخصت جستن نداده است

بنمای یک مسیح که گردون تنگ چشم

آبش ز خشک چشمه سوزن نداده است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۲

 

این بنای عالم خاک از شکست نیست

پستی عمارتی است که آن را نشست نیست ...

... پرواز می کند به پر و بال آفتاب

گلهای اعتبار جهان رنگ بست نیست

از عمر رفته حاصل من آه حسرت است ...

... نتوان عنان عمر به تعبیر تن گرفت

سیلاب را ملاحظه از کوچه بست نیست

چشمش بود چو جام به دست سبو مدام ...

صائب تبریزی
 
۷۷۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۰

 

... نگرفت پیش اشک مرا منع آستین

سیلاب را ملاحظه از کوچه بند نیست

لب بسته همچو غنچه تصویر زاده ایم

ما را خبر ز چاشنی نوشخند نیست ...

صائب تبریزی
 
۷۷۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۲

 

امید دلگشاییم از ماه عید نیست

این قفل بست گوش به زنگ کلید نیست

قطع نظر ز بنده و آزاد کرده ام

امید میوه و گلم از سرو و بید نیست ...

صائب تبریزی
 
۷۷۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۵

 

سر رشته امید ز رحمت گسسته نیست

تا لب گشاده است در توبه بسته نیست

گر محتسب شکست خم میفروش را ...

... نتوان مرا دگر به فسون رام خویش کرد

مرغ ز دام جسته من چشم بسته است

چون نوبت نگاه رسد خسته می شود

چشمت که در شکستن دل هیچ خسته نیست

بنمای یوسفی که درین قحط سال عشق

بر چهره اش غبار کسادی نشسته نیست

مویی دم ز فکر دهان و میان او

هر چند در تصور او هیچ بسته نیست

آنجا که برق غیرت عشق است نامه سوز ...

صائب تبریزی
 
۷۷۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۰

 

... از جوش مور این شکرستان به گرد رفت

در بسته شد ز گرد کسادی دکان عیش

تا پسته ترا لب خندان به گرد رفت ...

... خطی به روی کار که ریحان به گرد رفت

بنشین که از خرام تو ای آب زندگی

چندین هزار سرو خرامان به گرد رفت ...

صائب تبریزی
 
۷۷۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۰

 

... خاموشی و گفتار دهان تو دهد یاد

از بست و گشاد در دکان قیامت

چشم تو سیه خانه صحرای تجلی ...

... مانند در گوش تو شده تازه و سیراب

از صبح بناگوش تو ایمان قیامت

وقت است که در دیده خفاش گریزد ...

... چون جلوه کنی از دو جهان گرد برآید

بسته است به دامان تو دامان قیامت

رسوایی معشوق نه جرمی است که بخشند ...

صائب تبریزی
 
۷۷۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۸

 

... در بیخودی توان دید بی پرده روی مطلوب

از خویشتن گسستن بند نقاب حسن است

حسن آن بود که دایم بر یک قرار باشد ...

... رنگ طلایی عشق از آفتاب حسن است

در دور خط ز خوبان ظلم است چشم بستن

خط حلقه حلقه چون شد عین شباب حسن است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۴

 

... در گذر از عالم امکان که این وحشت سرا

بستر بیمار را ماند ز درد احتیاج

خرقه اش را بخیه از دندان سگ باشد مدام ...

... بی نیازی سرکشی می آورد زان لطف حق

بندگان را مبتلا سازد به درد احتیاج

اغنیا را فرق کردن از فقیران مشکل است ...

صائب تبریزی
 
۷۷۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۴

 

صبح از رشک بنا گوشت گریبان چاک کرد

روی گرمت مهر را داغ دل افلاک کرد

سهل باشد گر لب از خمیازه نتوانیم بست

از خمار می لب ساغر گریبان چاک کرد ...

... اینچنین با خاک یکسان شعله ادراک کرد

اشک را بنگر چه با رخسار زردم می کند

روز اول روی دادن طفل را بیباک کرد ...

صائب تبریزی
 
۷۷۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۱

 

... این شرر را آهن از خارا برون می آورد

کوچه زنجیر بن بست است در ظاهر ولی

هر که رفت آنجا سر از صحرا برون می آورد ...

صائب تبریزی
 
۷۷۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۴

 

دل ز پیکان در تن من بیضه فولاد شد

این خراب آباد آخر آهنین بنیاد شد

غیرت عاشق ز کار سخت گردد بیشتر ...

... شست طومار رعونت را به آب دیده سرو

تا به بستان جلوه گر آن قد چون شمشاد شد

بس که افشردم زغیرت بر جگر دندان خویش ...

صائب تبریزی
 
۷۸۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۴

 

... غافل ای خورشید طلعت از سیه روزان مشو

چون زخط صبح بناگوش تو خواهد شام شد

می کند وحشت سگ لیلی همان از سایه اش ...

... کامیاب از عمر گردد هر که دشمنکام شد

بر نمی آید ز فکر صید باز بسته چشم

می خورد در خواب خون چشمی که خون آشام شد ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۸۸
۳۸۹
۳۹۰
۳۹۱
۳۹۲
۵۵۱