گنجور

 
صائب تبریزی

بر رخ ممکن بود پیوسته گرد احتیاج

لازم این نشأه افتاده است درد احتیاج

در گذر از عالم امکان که این وحشت سرا

بستر بیمار را ماند ز درد احتیاج

خرقه اش را بخیه از دندان سگ باشد مدام

هر تهیدستی که گردد کوچه گرد احتیاج

از فشار قبر بر گوش حدیثی خورده است

هر که را در هم نیفشرده است درد احتیاج

باغ بر هم خورده را ماند در ایام خزان

ساحت روی زمین از رنگ زرد احتیاج

در شجاعت آدمی هر چند چون رستم بود

می شود چون زال عاجز در نبرد احتیاج

می کند گل از نسیم صبح این معنی، که نیست

سینه روشندلان بی آه سرد احتیاج

بی نیازی سرکشی می آورد، زان لطف حق

بندگان را مبتلا سازد به درد احتیاج

اغنیا را فرق کردن از فقیران مشکل است

بس که صائب عام گردیده است درد احتیاج

 
 
 
واعظ قزوینی

رنگ سرخ آدمی را میکند زرد احتیاج

روی گرم دوستان را، میکند سرد احتیاج

ای بسا روها که کرد از رنگ خجلت غازه دار

کرده مردان را بسی نامرد، نامرد احتیاج!

ظاهر از سیمای نخل تشنه می گردد که چون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه