گنجور

 
صائب تبریزی

دلهای غم ندیده پذیرای پند نیست

آنجا که درد نیست، سخن سودمند نیست

بسیار چاره هست که از درد بدترست

صد چشم بد، برابر دود سپند نیست

ما را به بخت شور خود ای دوست واگذار

بادام تلخ در خور آغوش قند نیست

نتوان گرفت دامن معنی به دست ناز

جز پیچ و تاب، صید سخن را کمند نیست

نگرفت پیش اشک مرا منع آستین

سیلاب را ملاحظه از کوچه بند نیست

لب بسته همچو غنچه تصویر زاده ایم

ما را خبر ز چاشنی نوشخند نیست

صد دل چو تار سبحه به یک رشته می کشد

کوتاهیی در آن مژه های بلند نیست

امروز عیسیی که به درد سخن رسد

صائب درین زمانه نادردمند نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ترجیع، بندخواهد ، بر مست بند نیست

چه بند و پند گیرد ؟! چون هوشمند نیست

خواجوی کرمانی

کو دل که او بدام غمت پای بند نیست

صیدی بدست کن که سرش در کمند نیست

با دلبری سمتگر و سرکش فتاده ام

کو را خبر ز حال من مستمند نیست

پر میزند ز شوق لبش مرغ جان من

[...]

عبید زاکانی

دلداده را ز تیر ملامت گزند نیست

دیوانه را طریقهٔ عاقل پسند نیست

از درد ما چه فکر وز احوال ما چه باک

آنرا که دل مقید و پا در کمند نیست

فرهاد را که با دل شیرین تعلقست

[...]

صائب تبریزی

رخسار او مقید زلف بلند نیست

این صید پیشه را نظری با کمند نیست

نشاط اصفهانی

پاداش تلخها که از آن لب شنیده ام

جز بوسه ای بر آن دهن نوشخند نیست

صیدی که آرزوی رهایی کند نشاط

در صید گاه عشق سزاوار بندنیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه