گنجور

 
صائب تبریزی

میِ دوساله نشاطش کم از جوانی نیست

شرابِ کهنه کم از عمرِ جاودانی نیست

که باز حرفِ گلوگیر توبه را سر کرد؟

که در بدیههٔ مینایِ می روانی نیست

ز جادهٔ سخنِ راست پای بیرون نِه

که هیچ علم چو علمِ مزاج‌دانی نیست

چه‌سان به خامه دهم شرحِ اشتیاقِ تو را؟

چو شمع سوزشِ پنهانِ من زبانی نیست

به زیرِ منّتِ خشکِ خضر مرو، زنهار

که آبِ روی کم از آبِ زندگانی نیست

میار سر ز گریبانِ چَه برون، یوسف

که رحم در دلِ سنگینِ کاروانی نیست

به شاخسارِ قفس واگذار مرغِ مرا

که بال بسته شکستِ من آشیانی نیست

مکش به طعن گرانجانیم ز بی‌دردی

که برفشاندنِ جان آستین‌فشانی نیست

قسم به عزلتِ عنقا که کویِ خاموشان

به آرمیدگیِ مُلکِ بی‌نشانی نیست

به گوشه‌ای بنشین و خموش شو صائب

کنون که رونقِ بازارِ نکته‌دانی نیست