امید دلگشاییم از ماه عید نیست
این قفل بست گوش به زنگ کلید نیست
قطع نظر ز بنده و آزاد کرده ام
امید میوه و گلم از سرو و بید نیست
از صد یکی به پایه منصور می رسد
چون لاله هر که بگذرد از سر شهید نیست
زان دم که ریشه کرد به دل ذوق کاوکاو
ناخن به چشم داغ کم از ماه عید نیست
چشم من و جدا ز تو، آنگاه روشنی؟
روزم سیاه باد که چشمم سفید نیست
زینسان که ناامید ز نشو و نما منم
برگ خزان رسیدن چنین ناامید نیست
صائب به شکر این که فراموش نیستند
گر یاد ما کنند عزیزان بعید نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساس ناامیدی و یأس خود را بیان میکند. او به عید و امیدهایی که از آن ناشی میشود، اشاره میکند و میگوید که این امیدها به واقعیت نمیپیوندند. او از سرگذشت دشوار بندگان و انسانها و همچنین از حسرتهای عشق و جدایی حرف میزند. شاعر با ذکر بیثمر بودن انتظار برای شکوفایی و میوه دادن، غم و اندوه خود را بیان میکند و به دردی اشاره میکند که در دلش ریشه دوانده است. او به ناامیدی از زندگی میپردازد و تنها امیدش یاد عزیزان است، که یادآوری آنها میتواند نوری در زندگیاش باشد.
هوش مصنوعی: امید ما برای دلخوشی از ماه عید نیست و همچنان در قفل ما خبری از کلید نیست.
هوش مصنوعی: بیتوجه به موقعیت اجتماعی و تفاوتهای انسانی، دیگر به دنبال ثمرات و زیباییها نیستم، نه از درخت سرو و نه از درخت بید.
هوش مصنوعی: از میان صد نفر، تنها یکی به مقام منصور میرسد و مانند لاله، هر کسی که از کنار شهید عبور کند، به این مقام نمیرسد.
هوش مصنوعی: از آن لحظه که عشق در دل ریشه دوانید، احساس و شوقی به وجود آمد که مانند ناخنی به چشم میزند و در زیبایی، کمتر از نور ماه شب عید نیست.
هوش مصنوعی: چشم من بدون تو چگونه میتواند روشنایی داشته باشد؟ روز من بدون تو تاریک است، چون چشمم بدون تو هیچ درخششی ندارد.
هوش مصنوعی: از این رو که من ناامید از رشد و شکوفایی هستم، باید بگویم که برگ خزان به این معنا نیست که ناامیدی فقط به آنجا ختم میشود.
هوش مصنوعی: صائب از بودن عزیزانی که به یاد ما هستند و ما را فراموش نکردهاند، ابراز خوشحالی میکند. او معتقد است اگر این عزیزان ما را به یاد بیاورند، چیز عجیبی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق مرا زبان حکایت بریدنیست
مکتوب سر به مهر دلم ناشنیدنیست
رازی که در دلست ز دل بایدم نهفت
گل های ناشکفته این باغ چیدنیست
جلد و بیاض و دفترم از راز دل پر است
[...]
در میزنم چه شد که گشایش پدید نیست
قفل مرا معاملهای با کلید نیست
صد ابر رحمت آمد و دل شبنمی ندید
گویا که این گیاه خدا آفرید نیست
سهو کتاب رسم فزون از حدست لیک
[...]
امید دلگشاییم از ماه عید نیست
این قفل بسته، گوش به زنگ کلید نیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.