گنجور

 
صائب تبریزی

اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن نیست

که تنگنای جهان جای دل تپیدن نیست

ز بی غمی نبود رنگ روی من بر جای

ز ضعف، رنگ مرا قوت پریدن نیست

ز دست آینه شد موی سبز و گشت سفید

هنوز دانه امید را دمیدن نیست

قدم به خار و گل راه عشق یکسان نه

که رهزنی بتر از پیش پای دیدن نیست

سخن به خاک نیفتد ز طعن بدگهران

که آبروی گهر را غم چکیدن نیست

تپیدن دل سیاره می کند فریاد

که این شکسته بنا، جای آرمیدن نیست

نفس برای رمیدن ذخیره می سازد

وگرنه شیوه آن شوخ آرمیدن نیست

به روی من چمن آرا عبث دری بسته است

مرا چو پای گرانخواب، دست چیدن نیست

ز نامه صلح به طومار آه کن صائب

که نامه الف آه را دریدن نیست

 
 
 
نظیری نیشابوری

زبان طعنه ما کوته از بریدن نیست

علاج شکوه عاشق به جز شنیدن نیست

ز بس که گشته‌ام از درد انتظار ضعیف

نگاه را به رخت قوت رسیدن نیست

چنان که خانه زندانیان فرود آید

[...]

ابوالحسن فراهانی

ز ضعف تن مژه‌ام را به هم رسیدن نیست

نبستن مژه از مرده بهر دیدن نیست

خوشم به سنگدلی‌های او که درد مرا

دل ار نه سنگ بود، طاقت شنیدن نیست

مرا جفای تو پابسته‌تر کند، آری

[...]

پروین اعتصامی

در آبگیر، سحرگاه بط به ماهی گفت

که روز گشت و شنا کردن و جهیدن نیست

بساط حلقه و دامست یکسر این صحرا

چنین بساط، دگر جای آرمیدن نیست

ترا همیشه ازین نکته با خبر کردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه