گنجور

 
صائب تبریزی

دل ز پیکان در تن من بیضه فولاد شد

این خراب آباد آخر آهنین بنیاد شد

غیرت عاشق ز کار سخت گردد بیشتر

بیستون سنگ فسان تیشه فرهاد شد

گرچه از خط کم شود گیرایی حسن بتان

خال او را خط مشکین خانه صیاد شد

شست طومار رعونت را به آب دیده سرو

تا به بستان جلوه گر آن قد چون شمشاد شد

بس که افشردم زغیرت بر جگر دندان خویش

آسمان سنگدل شرمنده از بیداد شد

خط آزادی است دست خالی از عین الکمال

سرو از بی حاصلیها از خزان آزاد شد

ساده لوحان از مبارکباد اگر خوشدل شوند

عید بر من نامبارک از مبارکباد شد

صائب از ادبار خواهد پایمال غم شدن

کوته اندیشی که از اقبال گردون شاد شد

 
 
 
ناصر بخارایی

غنچه بر احوال عالم خنده زد، دلشاد شد

دل به زر در بست گل، دوران او بر باد شد

اهل دنیا همچو سبزه پایمال انجم‌اند

سرو بستان آنکه از بند جهان آزاد شد

در جهان بی‌خونِ دل سیمی نیاید در کنار

[...]

جامی

چون رسوم شاهی از دور فلک بنیاد شد

از دو سلطان احمد این ویرانه کاخ آباد شد

دارد این خرم ز آب تیغ باغ داد را

آنچنان کز آب جام آن رونق بغداد شد

چون کشید این خوان جود و مکرمت گرد جهان

[...]

اسیری لاهیجی

تا به فن دلربایی آن صنم استاد شد

خانه صبرم ز عشقش سخت بی بنیاد شد

وه چه بی رحم است آن عیار شوخ بیوفا

کز جفا و جور او عالم پر از فریاد شد

در غم هجران او بگذشت عمر من دریغ

[...]

صائب تبریزی

عالمی از منع زینت خرم و دلشاد شد

زین مدد خرج لباسی مملکت آباد شد

واعظ قزوینی

در زمان دولت «شاه سلیمان » احتشام

آنکه از معماری عدلش، جهان آباد شد

زهره ظالم، ز بیم آن شه با عدل و داد

آب شد، چندانکه سیل خانه بیداد شد

از خزان رنگ زردی در ریاض عهد او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه