گنجور

 
۶۳۶۱

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

... نبوده بی می و معشوق سال ها وحدت

به دور لاله و گل روزگار عهد شباب

وحدت کرمانشاهی
 
۶۳۶۲

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

رخی چو لاله و زلفی چو مشک تر داری

لبی چو غنچه دهانی پر از شکر داری ...

وحدت کرمانشاهی
 
۶۳۶۳

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

... مگر با چون فلاطون خم نشینی

نروید لاله از هر کوهساری

نخیزد سبزه از هر سرزمینی ...

وحدت کرمانشاهی
 
۶۳۶۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

زیر سرو و پای گل بنگر صفای لاله را

زن دوجام می که تا گیرد غم صد ساله را

نوعروس باغ را با این سه بخشیده است زیب

آفرین ها کرد باید صنعت دلاله را

با وجود اینکه خود رویش چو روی دلبر است

داغ عشق کیست کافتاده است بر دل لاله را

ز آنچه داری در میان جام ساقی ده که من

دیدم اندر روی لاله قطره های ژاله را

گل همی گوید بس است ای بلبل بی دل منال ...

بلند اقبال
 
۶۳۶۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

... آخر شبی چوبخت من ای چشم من بخواب

چشمم چو لاله گشته فشاند ز بسکه اشک

نگرفته کس ز لاله چو من تاکنون گلاب

زاهد مبند تهمت مستی ز می به من ...

بلند اقبال
 
۶۳۶۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

... گر این را چنین زلف و آنرا چنان رخ

شفق لاله گون گشته از عکس رویت

مگر دوش کردی سوی آسمان رخ ...

بلند اقبال
 
۶۳۶۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

... چو لب توغنچه گلبن به کدام باغ دارد

ز غمت نگشته گر لاله ز گریه کور از چه

رخ او شده است خونین وهمیشه داغ دارد ...

بلند اقبال
 
۶۳۶۸

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

... علامتدگرش اینکه داغها بر دل

ز درد دوری دلدار لاله سان دارد

چوزلف یار بود درهم وپریشان حال ...

بلند اقبال
 
۶۳۶۹

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

چو لاله دل ز داغم لکه دارد

بت من چون هوای مکه دارد ...

بلند اقبال
 
۶۳۷۰

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

... که از رنگ ورویت خبر داده اورا

که داغی ز عشقت به دل لاله دارد

نه همسایگان خواب دارند ونه من ...

بلند اقبال
 
۶۳۷۱

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

... می خواهی ار که دستت نیکو خضاب گیرد

غیر از بلنداقبال کز گریه لاله چشم است

از لاله کس ندیدم گاهی گلاب گیرد

بلند اقبال
 
۶۳۷۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

... به هر چمن که رسیدیم بسکه گرییدیم

ز خون دیده چمن لاله زار ما می شد

گرآن نگار برد نامی از بلند اقبال ...

بلند اقبال
 
۶۳۷۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

... شانه کش بر زلف عنبر بار خود

لاله سان خونین دلم را داغدار

کرده ای از نرگس بیمار خود ...

بلند اقبال
 
۶۳۷۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

آن سرو قد به سیر گل و لاله میرود

وز تاب می ز نسترنش ژاله می رود

تا گل ز نسبت رخ تورنگ و بو گرفت

زاین رشک داغ ها به دل لاله می رود

حسن رخت فزون شده ازخط اگر چه ماه ...

بلند اقبال
 
۶۳۷۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

... من هرچه می گویم به من بوسی دهی گویی که لا

زآن لاله رو خواهددلم آسوده از الا شود

جنی که من دارم به تن گورو بر جانان من ...

بلند اقبال
 
۶۳۷۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

... پیش یاقوت لبت با لعل ومرجانم چه کار

سروقدی لاله خدی گل عذاری غنچه لب

چون تورا دارم دگر با باغ و بستانم چه کار ...

بلند اقبال
 
۶۳۷۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

... با خط و خالت مرا با سنبل وریحان چه کار

سروقدی لاله خدی گلرخی نسرین بری

چون تورا دارم مرا با باغ وبا بستان چه کار ...

بلند اقبال
 
۶۳۷۸

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

ریزم از بس خون زچشم اندرکنار

لاله زاری سازم اندر هر کنار

شدکنارم چشمه ساری زاشک چشم ...

بلند اقبال
 
۶۳۷۹

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

... بود ز باده و مستی به جز خمار چه حاصل

گرفتم این که سپردم به دست لاله رخان دل

سوای خون دل و چشم اشکبار چه حاصل ...

بلند اقبال
 
۶۳۸۰

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

نه میل سیر گلشن نه تقاضای چمن دارم

که در بر سرو قدی لاله رخ نسرین بدن دارم

قمر دارد به سر سرو من و سرو چمن قمری ...

بلند اقبال
 
 
۱
۳۱۷
۳۱۸
۳۱۹
۳۲۰
۳۲۱
۳۶۲