گنجور

 
وحدت کرمانشاهی

به من فرمود پیر راه بینی

مسیح آسا دمی خلوت گزینی

که از جهل چهل سالت رهاند

اگر با دل نشینی اربعینی

نباشد ای پسر صاحبدلان را

به جز دل در دل شب‌ها قرینی

شبان وادی دل صد هزارش

ید بیضا بود در آستینی

سلیمان حشمتان ملک عرفان

کجا باشند محتاج نگینی

بنازم ملک درویشی که آنجا

بود قارون گدای خوشه‌چینی

مگو این کافر است و آن مسلمان

که در وحدت نباشد کفر و دینی

عجب نبود اگر با دشمن و دوست

نباشد عاشقان را مهر و کینی

خدا را سر حکمت را مگویید

مگر با چون فلاطون خم نشینی

نروید لاله از هر کوهساری

نخیزد سبزه از هر سرزمینی

برو وحدت اگر ز اهل نیازی

بکش پیوسته ناز نازنینی

 
 
 
مولانا

دلا تا نازکی و نازنینی

برو که نازنینان را نبینی

در این رنگی دلا تا تو بلنگی

نیابی در چنان تا تو چنینی

در آیینه نبینی روی خوبان

[...]

امیرخسرو دهلوی

سزد گر نیکویی در من ببینی

که خودکام و جوان و نازنینی

به گاه خنده چون دندان نمایی

مرا اندر میان چشم شینی

مسلمان دیدمت، زان دل سپردم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه