گنجور

 
بلند اقبال

آن سرو قد به سیر گل و لاله میرود

وز تاب می ز نسترنش ژاله می رود

تا گل ز نسبت رخ تورنگ و بو گرفت

زاین رشک داغ ها به دل لاله می رود

حسن رخت فزون شده ازخط اگر چه ماه

ناقص شود زنور چو در هاله می رود

کس ترک می به پیروی زاهد ار کند

چون سامری است کز پی گوساله می رود

از باده دو ساله خوری گر سه چار جام

یکباره از دلت غم صد ساله می رود

ای دل وصال اگر طلبی روز وشب بنال

کاری به پیش اگر رود از ناله می رود

گر پیش شاهزاده رود این غزل ز من

همچون شکر بود که به بنگاله می رود

خوشتر بود ار عمر رود هر چه به سر زود

عمری که به تلخی گذرد گوبگذر زود

گر شب شب وصل است بگو روز نگردد

دیر است شب هجر شود هر چه سحر زود

جان کرده بتم قیمت بوسی ز لب ای دل

جانی بده و بوسه ای از یار بخر زود

جان کیست پیامی برد از من بر دلدار

وآرد سوی من از بر دلدار خبر زود

گفتی به نگاهی برم ازدست تودل را

تا خون نشده است از غم هجر تو ببر زود

نزدیک شد از هجر که جانم رود از تن

جانی ز نو آید به تنم آئی اگر زود

ای دل اگر اقبال بلند است تو را باز

آن ترک سفر کرده بیاید ز سفر زود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode