گنجور

 
۶۰۱

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

... جز به صحرای جان فروناید

سال ها شد که مرغ در سفر است

که به هیچ آشیان فروناید ...

خاقانی
 
۶۰۲

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

... تا خط نو دمیدش بگریزم از غم او

کانگه سفر نشاید چون مه به عقرب آید

خاقانی
 
۶۰۳

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳

 

گفتم به ری مراد دل آسان برآورم

ز آنجا سفر به خاک خراسان برآورم

در ره دمی به تربت بسطام برزنم ...

خاقانی
 
۶۰۴

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

... من چو گلم که در وطن خار برد عنان از آن

رستم و کوره سفر شد وطنم دریغ من

چون به زبان من رود نام کرم ز چشم من ...

خاقانی
 
۶۰۵

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳

 

... چشمه دجله میان جگرم بایستی

سفر کعبه به بغداد رسانید مرا

بارک الله همه سال این سفرم بایستی

قدر بغداد چه داند دل فرسوده من ...

خاقانی
 
۶۰۶

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲

 

... دل کشته من اینجا به خیال توست زنده

چه سبب خیالت از من به سفر دریغ داری

به امید تو بسا شب که به روز کردم از غم ...

خاقانی
 
۶۰۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - این قصیدهٔ را منطق الطیر گویند مطلع اول در وصف صبح و مدح کعبه و مطلع ثانی در وصف بهار و مدح پیامبر بزرگوار

 

... بال فرو کوفت مرغ مرغ طرب گشت دل

بانگ برآورد کوس کوس سفر کوفت خواب

صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه ...

خاقانی
 
۶۰۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در فقر و گوشه نشینی و گله از سفر

 

... خواجه چون دید دردمند دلم

گفت کین دردناکی از سفر است

هان کجایی چه می خوری گفتم ...

... کشتن قندزی که در خزر است

نقطه خون شد از سفر دل من

خود سفر هم به نقطه ای سقر است

تا به غربت فتاده ام همه سال ...

خاقانی
 
۶۰۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در مدح دستور اعظم مختار الدین

 

... لیکن چو آب روزی خضر از مسافری است

عزم مسافران به سفر در نکوتر است

دارد سر و تنم سر و پای دل و هوات ...

خاقانی
 
۶۱۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - تجدید مطلع

 

... بخت که سیاره سعادت شاه است

یوسف تازه نگر که از سفر آورد

جوهر اسفندیار وقت به گیتی ...

خاقانی
 
۶۱۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در رثاء امام محمد بن یحیی و حادثهٔ حبس سنجر در فتنهٔ غز

 

... برهم شکن که بوی امان ز آن جناب شد

بر طاق نه حدیث سفر ز آنکه روزگار

چون طالع تو نامزد انقلاب شد ...

خاقانی
 
۶۱۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - قصیده

 

... سر شانه همی کرد و یکی موی بیفگند

برخاست از آنجا و سفر کرد به مشرق

باد آمد و باران زد و جایش بپراکند ...

خاقانی
 
۶۱۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - تجدید مطلع

 

... سی و شاق آمده و خانقهی بوده و باز

یاوگی گشته و تن با سفر آمیخته اند

همه ره صید کنان رفته به مغرب و اینک ...

... سال عمرش صد و در بر ز بتان چارده ماه

تا مه و سال و سفر با خضر آمیخته اند

روز بزمش همه عید و شب کامش همه قدر ...

خاقانی
 
۶۱۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - این قصیدهٔ به نام کنز الرکاز است و خاقانی آن را در ستایش پیغمبر اکرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است

 

... رنگ زیباست گر آواز نه زیبا شنوند

سفر کعبه نمودار ره آخرت است

گرچه رمز رهش از صورت دیبا شنوند ...

خاقانی
 
۶۱۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید

 

... چه نشانید جمازه به سر چشمه از

برنشینید و عنان را به سفر بازدهید

بشنوید این نفس غصه خاقانی را ...

خاقانی
 
۶۱۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - خاقانی این قصیده را در مرثیهٔ فرزند خویش امیر رشید الدین سروده و آن را ترنم المصائب گویند.

 

... نونو از چشمه خوناب چو گل تو بر تو

روی پرچین شده چون سفره زر بگشایید

سیل خون از جگر آرید سوی باغ دماغ ...

... همه هم خوابه و هم درد دل تنگ منید

مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشایید

نه نه چشمم پس ازین خواب مبیناد به خواب ...

... طوق مشک از گلوی قمری نر بگشایید

بلبل نغمه گر از باغ طرب شد به سفر

گوش بر نوحه زاغان به حضر بگشایید ...

خاقانی
 
۶۱۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۸ - مطلع دوم

 

... خونت ریز بی دیت مشمر بادیه که هست

عمر دوباره در سفر روح پرورش

در بادیه ز شمه قدسی عجب مدار ...

خاقانی
 
۶۱۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس

 

... که یک دیگ تو را گشنیز ناید زان دو تا نانش

بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره

که از دریوزه عیسی است خشکاری در انبانش ...

... به مانده خاصگان در بند او فارغ در ایوانش

سفر بیرون ازین عالم کن و بالای این عالم

که دل زین هر دو مستغنی است برتر زین وزان دانش ...

خاقانی
 
۶۱۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷ - در وصف خاک مقدسی که از بالین حضرت ختمی مرتبت آورده بود

 

... طوطی گویاست کز هندوستان آورده ام

من نه پیل آورده ام بس بس نظاره کز سفر

پیل بالا طوطی شکرفشان آورده ام ...

... ماه را بسته میان خرگان سان آورده ام

از سفر می آیم و در راه صید افکنده ام

اینت صیدی چرب پهلو کارمغان آورده ام ...

خاقانی
 
۶۲۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - در مدح عصمت الدین خواهر منوچهر و شفیع آوردن برای اجازهٔ سفر

 

... کز پی حج رخصتم خواهی ز شاه

کاین سفر دل را تمنا دیده ام

دل درین سوداست یک لفظ تو را ...

خاقانی
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۱۸۰