صبح وارم کآفتابی در نهان آوردهام
آفتابم کز دم عیسی نشان آوردهام
عیسیم از بیت معمور آمده وز خوان خلد
خورده قوت وزله اخوان را ز خوان آوردهام
هین صلای خشک ای پیران تر دامن که من
هر دو قرص گرم و سرد آسمان آوردهام
طفل زی مکتب برد نان من ز مکتب آمده
بهر پیران ز افتاب و مه دو نان آوردهام
گرچه عیسیوار ازینجا بار سوزن بردهام
گنج قارون بین کز آنجا سو زیان آوردهام
رفته زینسو لاشهای در زیر و ز آنس بین کنون
کابلق گیتی جنیبت زیر ران آوردهام
از نظاره موی را جانی که هر مویی مرا
طوطی گویاست کز هندوستان آوردهام
من نه پیل آوردهام بسبس نظاره کز سفر
پیل بالا طوطی شکرفشان آوردهام
در گشاده دیدهام خرگاه ترکان فلک
ماه را بسته میان خرگان سان آوردهام
از سفر میآیم و در راه صید افکندهام
اینت صیدی چرب پهلو کارمغان آوردهام
گر سواران خنگ توسن در کمند افکندهاند
من کمند افکنده و شیر ژیان آوردهام
چشم بد دور از من و راهم که راه آورد عشق
رهروان را سرمهٔ چشم روان آوردهام
بس که در بحر طلب چون صبح شست افکندهام
تا در آن شست سبک صید گران آوردهام
نقد شش روز از خزانهٔ هفت گردون بردهام
گرچه در نقب افکنی چل شب کران آوردهام
خاک پای خاک بیزان بودهام تا گنج زر
کردهام سود ار بهین عمری زیان آوردهام
خاک بیزی کن که من هم خاک بیزی کردهام
تا ز خاک این مایه گنج شایگان آوردهام
دیدهام عشاق ریزان اشک داود از طرب
آن همه چون سبحه در یک ریسمان آوردهام
اشک من در رقص و دل در حال و ناله در سماع
من دریده خرقهٔ صبر و فغان آوردهام
زردی زر شادی دلهاست من دلشاد از آنک
سکهٔ رخ را زر شادیرسان آوردهام
شمع زرد است از نهیب سر منم هم زرد لیک
زرد روئی نز نهیب سر نشان آوردهام
بل کز آن زردم که ترسم سر نبرندم چو شمع
کاین سر از بهر بریدن در میان آوردهام
هان رفیقا نشره آبی یا زگالابی بساز
کز دل و چهره زگال و زعفران آوردهام
شو نمک بر آتش افکن کز سر خوان بهشت
خوش نمک در طبع و شکر در زبان آوردهام
وز پی دندان سپیدی همرهان از تف آه
دل چو عود سوخته دندان کنان آوردهام
گرچه شبها از سموم آه تبها بردهام
از نسیم وصل مهر تب نشان آوردهام
زان چهان میآیم از رنجی که دیدم زین جهان
لیک طغرای نجات آن جهان آوردهام
دیدهام سرچشمهٔ خضر و کبوتروار آب
خورده پس جرعه ریزی در دهان آوردهام
چون کبوتر رفته بالا و آمده بر پای خویش
بسته زر تحفه و خط امان آوردهام
من کبوتر قیمتم بر پای دارم سربها
آنقدر زری که سوی آشیان آوردهام
زیوری آوردهام بهر عروسان بصر
گوئی از شعری شعار فرقدان آوردهام
لعبتان دیده را کایشان دو طفل هندواند
هم مشاطه هم حلی هم دایگان آوردهام
پیر عشق آنجا به عرسی پاره میکرد آسمان
من نصیبه شانه دانی بیگمان آوردهام
این فراویزی و آن باز افکنی خواهد ز من
من زجیب آسمان یک شانهدان آوردهام
دیدهام خلوت سرای دوست در مهمانسراش
تن طفیل و شاهد دل میهمان آوردهام
میزبان در حجرهٔ خاص و برون افکنده خوان
من دل و جان پیش خوان میزبان آوردهام
دل ملک طبع است قوت او ز بویی دادهام
جان پریوار است خوردش استخوان آوردهام
نقل خاص آوردهام زانجا و یاران بیخبر
کاین چه میوه است از کدامین بوستان آوردهام
تا خط بغداد ساغر دوستگانی خوردهام
دوستان را دجلهای در جرعهدان آوردهام
دشمنان را نیز هم بیبهره نگذارم چو خاک
گرچه جرعهٔ خاص بهر دوستان آوردهام
دوست خفته در شبستان است و دولت پاسبان
من به چشم و سر سجود پاسبان آوردهام
پاسبان گفتا چه داری نورها گفتم شما
کان زر دارید و من جان نورهان آوردهام
شیر مردان از شبستان گر نشان آوردهاند
من سگ کهفم نشان از آستان آوردهام
بر در او چون درش حلقه بگوشی رفتهام
تا پی تشریف سر تاج کیان آوردهام
از نسیم یار گندمگون یکی جو سنگ مشک
با دل سوزان و چشم سیلران آوردهام
آب و آتش دشمن مشکند و من بر مشک دوست
آب و آتش را رقیبی مهربان آوردهام
جز به بیاع جهان ندهم کزان جو سنگ مشک
صد شتربار تبت از بیع جان آوردهام
دل به خدمت ساده چون گور غریبان بردهام
همچو موسیزنده در تابوت از آن، آوردهام
رفته لرزان همچو خورشید فروزان آمده
شب زریری برده و روز ارغوان آوردهام
هشت باغ خلد را دربسته بینی بر خسان
کان کلید هشت در در بادبان آوردهام
بس طربناکم ندانید این طربناکی ز چیست
کز سعود چرخ بخت کامران آوردهام
گوئی اندر جوی دل آبی ز کوثر راندهام
یا به باغ جان نهالی از جنان آوردهام
یا مگر اسفندیارم کان عروسان را همه
از دژ روئین به سعی هفتخوان آوردهام
با شما گویم نیارم گفت با بیگانگان
کاین نهان گنج از کدامین دودمان آوردهام
آشکارا برگرفتن گنج فرخ فال نیست
من به فرخ فال گنجی در نهان آوردهام
از چنین گوهر زکاتی داد نتوان بهر آنک
تاج ترکستان به باج ترکمان آوردهام
دادهام صد جان بهای گوهری در من یزید
ور دو عالم دادهام هم رایگان آوردهام
کیست خاقانی که گویم خون بهای جان اوست
چون بهای جان صد خاقان و خان آوردهام
این همه میگویمت کوردهام باری بپرس
تا چه گنج است و چه گوهر وز چه کان آوردهام
بازپرسی شرط باشد تا بگویم کاین فتوح
در فلان مدت ز درگاه فلان آوردهام
تو نپرسی من بگویم نز کسی دزدیدهام
کز در شاهنشهی گنج روان آوردهام
یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی
خاک مشک آلود بهر حرز جان آوردهام
وقف بازوی من است این حرز و نفروشم به کس
گرچه ز اول نام دادن بر زبان آوردهام
خاک بالین رسول الله همه حرز شفاست
حرز شافی بهر جان ناتوان آوردهام
گوهر دریای کاف و نون محمد کز ثناش
گوهر اندر کلک و دریا در بنان آوردهام
چون زبان ملک سخن دارد من از صدر رسول
در سر دستار منشور زبان آوردهام
بلکه در مدح رسول الله به توقیع رضاش
بر جهان منشور ملک جاودان آوردهام
مصطفی گوید که سحر است از بیان من ساحرم
کاندر اعجاز سخن سحر بیان آوردهام
ساحری را گر قواره بهر سحر آید به کار
من ز جیب مه قوارهٔ پرنیان آوردهام
یک خدنگ از ترکش آن، شحنهٔ دریای عشق
نزد عقل از بیم چرخ جانستان آوردهام
حاسدانم چون هدف بین کاغذین جامه که من
تیر شحنه از پی امن شبان آوردهام
بخت من شبرنگ بوده نقره خنگش کردهام
پس به نام شاه شرعش داغران آوردهام
عقل را در بندگیش افسر خدائی دادهام
ایتکینی برده و الب ارسلان آودرهام
جان زنگ آلوده در صدرش به صیقل دادهام
زانچنان ریم آهنی تیغ یمان آوردهام
گرچه همچون زال زرپیری به طفلی دیدهام
چون جهان پیرانه سر طبع جوان آوردهام
گرچه نیسانم خزان آرد من اندر ذهن و طبع
آتش نیسان نه بل کاب خزان آوردهام
من سپهرم کز بهار باغ شب گم کردهام
روز نور آیین ترنج مهرگان آوردهام
پادشاه نظم و نثرم در خراسان و عراق
کاهل دانش را ز هر لفظ امتحان آوردهام
منصفان استاد دانندم که از معنی و لفظ
شیوهٔ تازه نه رسم باستان آوردهام
ز امتحان طبع مریم زاد بر چرخ دوم
تیر عیسی نطق را در خر کمان آوردهام
تا غز بخل آمده گر نشابور کردم
من به شهرستان عزلت خان و مان آوردهام
تا نشسته بر ره دانش رصد داران جهل
در بیابان خموشی کاروان آوردهام
گرچه در غربت ز بیآبان شکسته خاطرم
ز آتش خاطر به آبان ضمیران آوردهام
سنگ آتش چون شکستی، تیز گردد لاجرم
از شکستن تیزی خاطر عیان آوردهام
خانه دار فضل و روی خاندانی بودهام
پشت در غربت کنون بر خاندان آوردهام
تا به هر شهری بنگزاید مرا هیچ آب و خاک
خاک شروان بلکه آب خیروان آوردهام
از همه شروان به وجه آرزو دل را به یاد
حضرت خاقان اکبر اخستان آوردهام
هر چه دارم خشک و تر از همت و انعام اوست
کاین گلاب و گل همه زان گلستان آوردهام
او سلیمان است و من موری به یادش زندهام
زنده ماناد او کز او این داستان آوردهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این قطعه به توصیف و بیان تجربیات و تجلیات خود میپردازد. او از سفرهایش، زیباییها، شیرینیها، و گنجهایی که از مکانهای مختلف به ارمغان آورده، سخن میگوید. با استفاده از تصاویری از طبیعت و نمادهای مذهبی، شگفتیها و نعمتهایی را که در پی عشق و طلب خود بدست آورده، معرفی میکند. همچنین، از چالشها و دشواریهایی که در این مسیر با آنها مواجه شده، یاد میکند و در نهایت بر ارتباط عمیق روحانی خود با خدا و رسولش تأکید میکند. شاعر به نوعی یگانگی خود را با طبیعت، عشق و معنویت به نمایش میگذارد و از تمامی این تجارب به عنوان گنجینهای ارزشمند یاد میکند.
هوش مصنوعی: من صبحگاهی را به یاد دارم که خورشیدی در دل خود پنهان کردهام، و آن خورشید را از دم عیسی به ارمغان آوردهام.
هوش مصنوعی: من از خانهای پر برکت آمدهام و از سفرهای بهشت برین قوت گرفتهام و برادرم را نیز از همان سفره به همراه آوردهام.
هوش مصنوعی: ای پیران با کمال، توجه کنید که من هر دو نعمت بزرگ آسمانی، چه گرم و چه سرد، را به ارمغان آوردهام.
هوش مصنوعی: کودکی که از مکتب خارج شده، نان من را با خود آورده است. او به خاطر بزرگترها از آفتاب و ماه دو نان آورده است.
هوش مصنوعی: اگرچه مانند عیسی از اینجا به سختی عبور کردهام، اما گنج قارون را از آنجا به دست آوردهام، که از آنجا ضرر و زیان به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: رفته است و از آن سمت نگاهی بینداز و ببین که چگونه زندگی در این دنیا به حالت عجیبی تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: از دیدن موهای تو، روحی در من زنده میشود که هر رشته موی تو برایم همانند یک طوطی سخنگو است که از هندوستان آوردهام.
هوش مصنوعی: من نه فیل و موجودات بزرگ بههمراه دارم، بلکه فقط از سفر بازگشتهام و طوطیای رنگارنگ و زیبا به همراه آوردهام که برای تماشا و لذت بردن است.
هوش مصنوعی: در دنیای وسیع، زیبایی و شکوه مکانهایی را دیدهام که مانند خیمههای ترکها میدرخشند و ماه در مرکز آنها جای دارد. من این زیباییها را بهگونهای به تصویر کشیدهام که شگفتیزا باشد.
هوش مصنوعی: از سفر بازمیگردم و در راه شکار کردهام، اینجا صیدی بزرگ و چاق آوردهام.
هوش مصنوعی: اگر سواران بیخبر اسبها را به دام انداختهاند، من نیز با دقت عمل کردهام و شکار بزرگی را نیز به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: دور از چشم بدی که به من و مسیرم آسیب برساند، زیرا عشق باعث شده است که مسافران این راه به چشم من زیبایی ببخشند.
هوش مصنوعی: بهقدری در جستجوی علم و دانش غرق شدهام که مانند صبحی که با شستشو آب و هوا را تازه میکند، در این دریای طلب به کار پرداختهام و از آن، مطالب ارزشمندی به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: من در طی شش روز، از گنجینهٔ هفت آسمان، ثروت و دارایی به دست آوردهام، هرچند در راه رسیدن به این ثروت، چهل شب را در تلاش و کوشش سپری کردهام.
هوش مصنوعی: من تا کنون در مقام کسی که خاک پای دوست داشته و دل بیزان را دارم، قرار گرفتهام و هر چند ممکن است در طول زندگیام زیانهایی دیده باشم، اما در این مسیر به گنجی از درک و ارزش دست یافتهام.
هوش مصنوعی: خاک را به صمیمیت و عشق درآور، چون من هم با همین عشق و احساس، خاک را با خود درآمیختهام و از این خاک، گنجهای ارزشمندی را به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از دیدن حال عاشقان صحبت میکند که مانند اشکهای داود، به خاطر شادی و شوق عشق، بیوقفه میریزند. او این اشکها را که نمادی از احساسات عمیق و عشق است، به رشتهای مانند دانههای تسبیح جمعآوری کرده است.
هوش مصنوعی: چشمانم پر از اشک است و قلبم در حالتی عاطفی و نگران به سر میبرد. من در حالتی شاداب و سرشار از احساسات هستم و صبرم را شکستهام، دردی عمیق را به زبان میآورم.
هوش مصنوعی: طلای زرد نشانهای از خوشحالی دلهاست و من از این بابت خوشحالم که سکهٔ صورت زیبا را به عنوان مایهٔ شادی آوردهام.
هوش مصنوعی: شمع زرد رنگ است و من هم به خاطر فشاری که بر سرم آمده، زرد شدهام. اما زردی صورتم نشان از آن فشار نیست، بلکه دلیلی دیگر دارد.
هوش مصنوعی: من از آن زردی که دارم نگرانم، مبادا مرا مثل شمع سر از بدنم جدا کنند، چون این سر را برای بریدن به اینجا آوردهام.
هوش مصنوعی: رفیق، خواهش میکنم یک نوشیدنی خوشمزه از آبی یا زعفرانی درست کن، چرا که من از دل و چهرهی خود این رنگ و عطر را به ارمغان آوردهام.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که با اضافه کردن یک چاشنی خاص به زندگیات، میتوانی لذتها و زیباییهایی را که در آن هستی، بیشتر کنی. من از ابتدا با ذوق و هنر، خوشمزگی و شیرینی را به وجود آوردهام.
هوش مصنوعی: برای دندانهای سفید و زیبا، همراهان من به دنبال من آمدهاند. من با دلتنگی و درد، مانند عودی که در آتش سوخته، دندانهایم را به نمایش گذاشتهام.
هوش مصنوعی: با اینکه شبها به خاطر درد و تبهای ناشی از غم، در رنج و عذاب بودهام، اما از نسیم عشق تو حال و هوای تازهای به من دست داده است.
هوش مصنوعی: من از جهانی میآیم که در آن سختیها و رنجها را تجربه کردهام، اما از این جهان، نشانی از نجات و رهایی برای خود به ارمغان آوردهام.
هوش مصنوعی: بخشی از زندگیام را در کنار سرچشمهای که به خضر (نماد زندگی جاودان) شبیه است، سپری کردهام و مانند کبوتران که آب را مینوشند، من نیز از آن آب زلال نوشیدهام. پس از آن، لقمهای از آن شفافیت را به دهان آوردهام تا طعم آن به زبانم بچشد.
هوش مصنوعی: مانند کبوتر که به اوج آسمان پرواز کرده و سپس به زمین بازگشته است، من نیز امانتی ارزشمند و نشانهای از امنیت و آرامش را برای تو آوردهام.
هوش مصنوعی: من چون کبوتر ارزشمندی هستم که بر روی دار به پا دارم و سربهای زری که به سوی آشیان آوردهام، نشان از ارزش و زیبایی من است.
هوش مصنوعی: من زیوری برای عروسها آوردهام، گویی از شعری زیبا و پرچمدار مقامات آسمانی به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: دو کودک هندی را به خاطر سرگرمی به نمایش گذاشتهام که در آن هم آرایشگری، هم زیورآلات و هم شیرینیپزی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در آن زمان که عشق پیر بر شانهام سنگینی میکرد، به یقین میدانم که سرنوشت من با همه چیز در ارتباط است و پیوسته در حال تحولی عمیق است.
هوش مصنوعی: تو چیزی را به من میدهی و در عوض چیزی را از من میگیری. من هم از دنیای بالایی یک چیز خاص و ارزشمند برای تو آوردهام.
هوش مصنوعی: در جایی که دوست به تنهایی و آرامش زندگی میکند، من به مهمانخانهاش آمدهام و همراه خود دل و معشوقهای به عنوان هدیه برای او آوردهام.
هوش مصنوعی: میزبان در اتاق خاص خود نشسته و از من پذیرایی میکند، من هم تمام وجودم را فراروی او گذاشتهام.
هوش مصنوعی: دل مانند حاکم خوشذوقی است که از عطر و بوی خوب قویتر میشود. من به او روحی لطیف و زنده بخشیدهام و او به قدری پرتوان است که حتی به راحتی از استخوان هم میتواند تغذیه کند.
هوش مصنوعی: من میوهای خاص و بینظیر از آنجا آوردهام و دوستانم از این موضوع بیخبرند که این میوه از کجا و از کدام باغ آمده است.
هوش مصنوعی: تا وقتی که به بغداد رفتهام و از ساغر دوستان نوشیدهام، دوستان را به این دجلهای که در جرعهدان من است، آوردهام.
هوش مصنوعی: من حتی دشمنانم را هم بینصیب نخواهم گذاشت، مانند خاک که همگان را میپوشاند، هرچند که خاص به دوستانم میدهم.
هوش مصنوعی: دوست من در عالم خواب فرو رفته و من در برابر سرنوشت خود، با حالتی از احترام و فروتنی ایستادهام.
هوش مصنوعی: نگهبان پرسید که چه چیزی همراه داری، گفتم شما گنجی از طلا دارید و من جانها و روحهای روشن را با خود آوردهام.
هوش مصنوعی: مردان شجاع و دلیر از دنیای شب و تاریکی یاد و نشانی به همراه آوردهاند، اما من که تنها یک سگ وفادار هستم، از آستان و درگاهی دیگر نشانی به همراه دارم.
هوش مصنوعی: در جلوی در او ایستادهام و گوش به زنگ هستم تا نشانهای از ورود پادشاهان و بزرگان بیاورم.
هوش مصنوعی: از نسیم محبوبم که رنگی مانند گندم دارد، یک جو سنگی با دل سوخته و چشمانی اشکآلود به همراه آوردهام.
هوش مصنوعی: من بین آب و آتش که همواره در جنگ و دشمنی هستند، مشک دوستی را قرار دادهام و این مشک به من کمک میکند که از این دو عنصر متضاد استفاده کنم.
هوش مصنوعی: جز به داراییهای دنیا هیچ چیز دیگری را نمیفروشم، زیرا از دلی که پر از عشق است، جان را به قیمت یک جو سنگین خریدهام.
هوش مصنوعی: من قلبم را به سادگی و بیادعایی کسانی سپردهام که در گور هستند، مانند موسی که زنده در تابوت قرار داشته است، من نیز از این خدمت آوردهام.
هوش مصنوعی: خورشید در حال غروب به آرامی در افق ناپدید میشود و شب با زیبایی و لطافت خود فرا میرسد، در حالی که روزی پررنگ و دلفریب به همراه دارد.
هوش مصنوعی: اگر نگاه کنی، میبینی که هشت باغ بهشت بهروی بدکرداران بسته شده است، زیرا من کلید هشت در را با خود آوردهام.
هوش مصنوعی: ما شما را بسیار شاد کردهایم، اما نمیدانید این شادی از کجا آمده است. من از خوشبختی و بخت خوب، این شادی را به شما آوردهام.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که دل من مانند جوی آبی است که از زلال کوثر پر شده یا مانند درختی است که از باغ بهشت کاشتهام.
هوش مصنوعی: آیا من مانند اسفندیار هستم که برای رسیدن به همسرانم، همه چیز را از قلعهای آهنین پشت سر گذاشتهام؟
هوش مصنوعی: من با شما سخن میگویم، نمیتوانم با دیگران صحبت کنم، زیرا این گنج پنهان را از چه نسل و قومی به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: به راحتی و به وضوح به دست آوردن ثروت و خوشبختی خوشیمنی نیست؛ من ثروتی را به صورت پنهان در خود دارم که خوشیمن است.
هوش مصنوعی: من چنین گوهری نمیتوانم به کسی ببخشم، چون تاجی که از ترکستان آوردهام، برای من ارزش بسیار زیادی دارد.
هوش مصنوعی: من جانهای بسیاری را فدای یک گوهر درون خود کردهام، حتی اگر یزید (مظهر ظلم و فساد) باشد. اگر دو عالم را هم به من بدهند، باز هم آن را بیهیچ قیمتی آوردهام.
هوش مصنوعی: کیست که من نام خاقانی را ببرم؟ زیرا بهای جان او برابر با جان صد خاقان و حاکم است که من آن را آوردهام.
هوش مصنوعی: من بارها به تو گفتهام که به عمق این مسئله پی ببری و بپرسی چه گنجی در آن نهفته است و چه ارزشمندی را از کجا به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: من باید به درستی گزارش دهم که این دستاوردها را در مدت معین از منبع مشخصی به دست آوردهام و تا زمانی که از من بازپرسی نشود، نمیتوانم به جزئیات بیشتری بپردازم.
هوش مصنوعی: تو از من نپرس که چه چیزی را از دیگران دزدیدهام، زیرا من از دربار پادشاه گنجی ارزشمند آوردهام.
هوش مصنوعی: امسال برای حفاظت از جانم، خاک مشکین و معطر از سر بالین پیامبر پاک مصطفی را آوردهام.
هوش مصنوعی: این شعر میگوید که این دعا و حرز (آیههای محافظتی) برای من همانند بازوی من است و هرگز آن را به کسی نخواهم فروخت، حتی اگر از ابتدا آن را فقط به زبان آوردهام.
هوش مصنوعی: خاکی که زیر سر رسول خدا قرار دارد، دارویی برای تمام بیماریهاست. این خاک شفابخش را برای جان ضعیف خود آوردهام.
هوش مصنوعی: در این بیت به ارزش و اهمیت وجود محمد اشاره شده است. گوهر دریای کاف و نون، نمادی از والایی و مقام اوست. شاعر به ستایش او پرداخته و نشان میدهد که این ستایش در قلم و دریا که هر دو نماد قسمتهای مختلف وجود و طبیعت هستند، تجلی یافته است. به نوعی، همه چیز در این جهان حاکی از عظمت اوست و شاعر میخواهد بگوید که توانسته این زیبایی را در نوشتهاش به تصویر بکشد.
هوش مصنوعی: زیرا که زبان پادشاهی کلام دارد، من از بالای مقام رسول، بر روی دستار خود نشانهای از زبان آوردهام.
هوش مصنوعی: در اینجا به تحسین و ستایش پیامبر اسلام پرداخته شده و نیکیها و فضایل ایشان به گونهای توصیف شده است که به نظر میرسد تاثیر ایشان بر جهان همیشگی و پایدار است. این نگاه، نشاندهنده عظمت و جایگاه بلند پیامبر در تاریخ بشریت است.
هوش مصنوعی: مصطفی میگوید که سخن من جادویی است، زیرا در کلام من اعجاز وجود دارد و بیان من به گونهای است که با جادو تفاوتی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر ساحری بخواهد برای سحر آنچه در کار من است را درست کند، من از جیب ماه، پارچهای عالی و زیبا آوردهام.
هوش مصنوعی: من یک تیر از کمان آن تیرانداز گرفتم تا به عقل نشان دهم که عشق چقدر پرخطر و پرچالش است.
هوش مصنوعی: حسودان من وقتی به من نگاه میکنند، مثل این است که میخواهند از پشت لباس کاغذی من، نیت و هدف واقعیام را ببینند. در حالی که من برای حفاظت از خود و آرامش دیگران، هدفی دارم که مانند تیر شهنهای به دنبال امنیتم هستم.
هوش مصنوعی: من شانس و اقبال خود را مانند شب تاریک، بیرمق و بیجنب و جوش دیدهام و این حالت را با نام و نشانی معتبر و محترم تغییر دادهام.
هوش مصنوعی: من عقل خود را در خدمت خدا قرار دادهام، و مانند یک برده به او افتخار میکنم و در کنار بزرگان تاریخ ایستادهام.
هوش مصنوعی: روح و جان خود را از زنگها و کدورتها پاک کردهام، بهگونهای که مانند تیغی تیز و بینقص شدهاند.
هوش مصنوعی: هرچند که مانند زال، که پیر و ناتوان شده، من هم در دوران پیری به دنیا آمدهام، اما طبع و روح جوانی دارم که به من انرژی و شادابی میدهد.
هوش مصنوعی: اگرچه ماه نیسان (آوریل) است، اما در دل و افکار من خزان حاکم است. من آتش نیسان را ندارم، بلکه حس و حال خزان را به همراه دارم.
هوش مصنوعی: من کوشش میکنم تا بهار را در زندگیام حفظ کنم، اما در شبهای تاریک، روزهای روشن را فراموش کردهام. اکنون یادآور جشنهای مهرگان و زیباییهای آن هستم.
هوش مصنوعی: من در خراسان و عراق در زمینه نظم و نثر مشهور و صاحبنام هستم و برای آزمایش و بررسی توانایی افرادی که در یادگیری کاهل هستند، هر کلمه و لفظی را به کار بردهام.
هوش مصنوعی: من به افرادی که قضاوت منصفانهای دارند، نشان میدهم که از نظر معنایی و زبانی، راهی نوین را ارائه کردهام، نه اینکه سنتهای قدیمی را دنبال کرده باشم.
هوش مصنوعی: از آزمایش خاص طبع مریم، تیر عیسی را بر روی چرخ دوم قرار دادهام و سخن را در کمان خر آوردهام.
هوش مصنوعی: به خاطر بخل و حسادت، من به نشابور آمدهام و در این شهرستان دور از مردم، آرامش یافتهام.
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم تا از دانایی بهرهمند شوم و به همین خاطر در برابر نادانی و بیخودگی نمایندگان جهل ایستادهام و در این مسیر، تجربه و دانش فراوانی را به همراه آوردهام.
هوش مصنوعی: اگرچه در غربت و دوری از وطن دلم شکسته و بیآب است، اما با شعلههای امید و دلمشغولیها، به یاد خاطرات، خود را به دنیای درون و احساسات عمیق آوردهام.
هوش مصنوعی: وقتی سنگ آتش را بشکنی، به طور طبیعی تند و تیز میشود. در نتیجه، از این شکستن، تیزی و هوش خود را به وضوح نشان دادهام.
هوش مصنوعی: من در گذشته فردی با فضل و اهل خانهای معتبر بودهام، اما حالا به بنبست رسیدهام و در غربت تنها ماندهام.
هوش مصنوعی: هر جا که بروم، برای من هیچچیز از خاک شروان مهمتر نیست، بلکه تنها آب خیروان است که برایم ارزش دارد.
هوش مصنوعی: من دل را به یاد بزرگترین شخصیت و مقام، حضرت خاقان اکبر، در میان همه زیباییها و آرزوهایم هدیه کردهام.
هوش مصنوعی: هر آنچه که دارم، چه خوب و چه بد، از تلاش و لطف اوست. این گلاب و گل که دارم، همه از همان باغ و گلستان اوست.
هوش مصنوعی: شخصی مانند سلیمان است و من مانند موری در یاد او زندهام. او باعث شده که من این داستان را روایت کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز در دیر مغان آه و فغان آوردهام
عالمی را از فغان خود به جان آوردهام
از گناه توبه با زنار گبر خویش را
دست و گردن بسته در دیر مغان آوردهام
هرچه میخواهی به این رسوا بکن ای مغبچه
[...]
سوی تهران خویش را از اصفهان آوردهام
یا که از گلخن مکان در گلستان آوردهام
یا که از دارالحوادث بار رحلت بستهام
رخت هستی جانب دارالامان آوردهام
یا که گویی از بلای زاهدان جان بردهام
[...]
برق عشقت را، چنان در استخوان آوردهام
کاستخوان را همچو نی، آتش به جان آوردهام
از دهانت خواستم سرّی بیارم در میان
هیچ را، تعبیر از آن سرّ دهان آوردهام
بس که در موی میانت بردهام فکرت به کار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.