گنجور

 
۵۹۶۱

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۳

 

بس که گوهر بر کنارم چشم خون پالا فشاند

بی نیازیم آستین چون موج بر دریا فشاند

از شکفتن غنچه آب روی گلشن را فزود ...

جویای تبریزی
 
۵۹۶۲

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۳

 

... محرم لب گشت پیغام دل از سعی زبان

هرچه آرد موج از دریا به ساحل می دهد

کامیابست آنکه می بندد کمر بر مطلبی ...

جویای تبریزی
 
۵۹۶۳

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۵

 

آشنا با عشق اگر شد عقده دل واشود

قطره دریا می شود چون واصل دریا شود

قفل بر مخزن نشان مایه داریهای اوست ...

جویای تبریزی
 
۵۹۶۴

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۷

 

... بسکه بر قد تو ارباب نظر دل بستند

دل بدادند کسانی که به دریا جویا‏

غالبا زورق امید به ساحل بستند

جویای تبریزی
 
۵۹۶۵

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹

 

... خواستم تا در خیال آرم شکوه عشق را

چشم چون برهم زدم در قطره دریا ریختند

شرم افشای حقیقت مهر لب شد هر قدر ...

جویای تبریزی
 
۵۹۶۶

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۷

 

... تکمه پیرهن غنچه گل وامی کرد

کافرم هرگز اگر موج به دریا کرده است

آنچه دور از تو تپش با دل جویا می کرد

جویای تبریزی
 
۵۹۶۷

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۱

 

... شب هجر تو چندان گریه بر من زور می آرد

که شور اشک خونینم کم از دریا نمی باشد

فور است از دورنگی تا به حدی خاطرم جویا ...

جویای تبریزی
 
۵۹۶۸

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۳

 

آه ما کی در شب هجرت فلک پیما نشد

هر حباب اشک ما همچشم با دریا نشد

مصر معموری بود از اشک و آه ما خراب ...

جویای تبریزی
 
۵۹۶۹

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷

 

آشنا با عشق اگر شد عقده دل وا شود

قطره دریا می شود چون واصل دریا شود

جویای تبریزی
 
۵۹۷۰

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۱

 

شد دل دریا کنارم ته همین از چشم تر

موج قلزم گشته هر چین جبین از چشم تر ...

جویای تبریزی
 
۵۹۷۱

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۵

 

... در خطر باشد زموج اشک جویا دیده ام

منصب شوریدگی دریا ندارد اینقدر

جویای تبریزی
 
۵۹۷۲

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۸

 

... شوخی آهم شکوه حسن را درهم شکست

می برد جویا نسیمی از دل دریا قرار

جویای تبریزی
 
۵۹۷۳

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۲

 

... بسکه بیکس دشمنند ارباب دولت می شود

گوهر از گرد یتیمی در دل دریا غبار

مهره گل ریزدم هر قطره اشک از چشم تر ...

جویای تبریزی
 
۵۹۷۴

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۳

 

یادش از شوخی به دل ما را نمی گیرد قرار

پرتو خورشید در دریا نمی گیرد قرار

سوز عشقت چون شرر در کاغذ آتش زده ...

... نیستی آگه زحسن خویش کز بی طاقتی

در کفت آیینه چون دریا نمی گیرد قرار

شیشه دل کی تواند سوز عشقت را نهفت ...

جویای تبریزی
 
۵۹۷۵

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۰

 

... می کند با عشق دل زورآزماییها هنوز

می رود دست و بغل چون موج با دریا هنوز

ضعف پیری شوق عشق و عاشقی از دل نبرد ...

جویای تبریزی
 
۵۹۷۶

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۹

 

... چشم اگر پوشی رود در خلوت آرام دل

موج چون ماند از تپیدن می شود دریا خموش

کی تواند مظهر درد تو شد هر سینه ای ...

جویای تبریزی
 
۵۹۷۷

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۴

 

... گشته ام طومار شرح غم زپیچیدن به خویش

خویشتن بینی گهر را ساخت از دریا جدا

جان من چندین چه وابسته است وابستن به خویش ...

جویای تبریزی
 
۵۹۷۸

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۶

 

... میان سنگ آندم کز شرر در خواب شد آتش

ز فیض عکس رخساری بود جویا در این دریا

به رنگ شعله جواله گر گرداب شد آتش

جویای تبریزی
 
۵۹۷۹

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۷

 

دل به عشق از بستگی وا می شود غمگین مباش

عاقبت این قطره دریا می شود غمگین مباش

نقد جان بیعانه یک بوسه زان لعل لب است ...

جویای تبریزی
 
۵۹۸۰

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲

 

بسته خود بودم از فیض ریاضت وا شدم

برگداز خویش تا بستم کمر دریا شدم

بستن لب بال پرواز است مرغ ناله را ...

جویای تبریزی
 
 
۱
۲۹۷
۲۹۸
۲۹۹
۳۰۰
۳۰۱
۳۷۳