گنجور

 
جویای تبریزی

پیچ و خم مو را چو آن مشکین سلاسل می‌دهد

داد بی‌تابی دلم چون مرغ بسمل می‌دهد

محرم لب گشت پیغام دل از سعی زبان

هرچه آرد موج از دریا به ساحل می‌دهد

کامیابست آنکه می‌بندد کمر بر مطلبی

چشم او در کار دل بردن ز ما دل می‌دهد

می‌رسد از پهلوی خم ساغر و پیمانه را

آنقدر فیضی که دل را پیر کامل می‌دهد

در بلا خرسند دارد چرخ اهل درد را

برگ عیش عاشقان از پارهٔ دل می‌دهد

تخمی از اشک ندامت گر بیفشاندی به خاک

شاد زی من ضامنم جویا که حاصل می‌دهد