گنجور

 
جویای تبریزی

می به جام گل از آن رخسار زیبا ریختند

رنگ سرو از سایهٔ آن قد رعنا ریختند

خلوت دل روشن از فیض ریاضت می شود

شمع این بزم از گداز پیکر ما ریختند

خواستم تا در خیال آرم شکوه عشق را

چشم چون برهم زدم در قطره دریا ریختند

شرم افشای حقیقت مهر لب شد هر قدر

صاف منصوری به جام طاقت ما ریختند

خوش نگاهان امشب از هر جنبش مژگان شوخ

ترکش تیری مرا در سینه یکجا ریختند

روشن از کیفیت معنی است بزم اینجا، مگر

از گداز شیشهٔ دل شمع مینا ریختند

کم کسی از آن حسن نیم رنگش آگهست

معنیی بود اینکه جویا در دل ما ریختند