گنجور

 
جویای تبریزی

کار دنیا فکر ای دانا ندارد اینقدر

بهر دنیا غم مخور دنیا ندارد اینقدر

وسعتی در خورد وحشت آرزو دارد دلم

عالم دیوانگی صحرا ندارد اینقدر

لاف همراهی نیارد زد به ما آزادگان

وحشت از اهل جهان عنقا ندارد اینقدر

محتسب پیمانه نوشان را به طور خودگذار

می توان برداشت دست از ما ندارد اینقدر

در خطر باشد زموج اشک جویا دیده ام

منصب شوریدگی دریا ندارد اینقدر