گنجور

 
جویای تبریزی

با چمن دوش به شوخی چه اداها می‌کرد

غنچه را باد سحر بند قبا وامی‌کرد

شوخی دختر رز دیدهٔ معنی‌بینم

در پس پردهٔ رنگ تو تماشا می‌کرد

همچو بوی گلم از ضعف ز جا برمی‌داشت

گر نسیمی ز چمن روی به صحرا می‌کرد

پیش از آن دم که شود مصرع قدش موزون

کسب معنی دلم از عالم بالا می‌کرد

طعن من بر لب شیرین تو بیکار نبود

اینقدر هست که راه سخنی وامی‌کرد

دل به مستی ز لبش کام خود امشب بگرفت

مطلبی شوخ‌تر ای کاش تمنا می‌کرد

پیش از آن دم که فروچیده شود این دکان

دل سودازده با زلف تو سودا می‌کرد

شبنمی را که کف مهر ز گلشن پیچید

تکمهٔ پیرهن غنچهٔ گل وامی‌کرد

کافرم هرگز اگر موج به دریا کرده است

آنچه دور از تو تپش با دل جویا می‌کرد