گنجور

 
جویای تبریزی

حسن معنی را وی بینا ز نادیدن به خویش

گنجها در خویشتن یابی ز نسپردن به خویش

خودفروشی را رواج از تست در بازار دهر

کرده ای برپا دکانی از فرو چیدن به خویش

فکر کنه ذات حق، در گمرهی می افکند

چاه این راهست سالک را فرو رفتن به خویش

معنی ام را می توان از صورت احوال یافت

گشته ام طومار شرح غم زپیچیدن به خویش

خویشتن بینی گهر را ساخت از دریا جدا

جان من چندین چه وابسته است وابستن به خویش

دشمنت را نیستی راضی به دنیا داشتن

هر چه نپسندی به او نتوان پسندیدن به خویش

آتشم اما به غیر از ذوق عشق افسرده ام

از هوای سرو قدی می زنم دامن به خویش

یادگیر از صبحدم جویا سبکروحی، که صبح

گشته گنجور عجب نقدی ز نسپردن به خویش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode