گنجور

 
۵۹۰۱

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۵ - و له فی الحکایت

 

... سه سر دیده از آن سه سرکش جوان

به رخ چو گل و لاله و ارغوان

که افتاده در زیر دیگ سیاه ...

آذر بیگدلی
 
۵۹۰۲

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۷ - حکایت

 

... بهر کس رسد گوید این حرف فاش

از اول زبان لاله بودیش کاش

کز این غم دلم مبتلای بلاست ...

آذر بیگدلی
 
۵۹۰۳

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۸ - حکایت

 

... جهان مشکبو شد ز باد بهار

ز لاله هوا گشت یاقوت بار

ز سبزه زمین شد زمرد نگار ...

آذر بیگدلی
 
۵۹۰۴

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۱ - حکایت

 

... سحرگاه کاین روضه ی لاجورد

شد از زرفشان لاله ی مهر زرد

چو بلبل که نالد ز جور خزان ...

... شد از ابر نیسان و باد بهار

هوا ژاله بار و زمین لاله زار

برآمد شه از قصر و با دوستان ...

... که میداد باغش ز دوزخ نشان

گل و لاله اش اخگر و سرو دود

فلک را از آن دود معجر کبود ...

آذر بیگدلی
 
۵۹۰۵

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴۵ - حکایت

 

... ملک زاده چون باغبان زاده دید

چو خود لاله رخ سروی آزاده دید

عیان روی او دید چون روی خویش ...

آذر بیگدلی
 
۵۹۰۶

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۵۱

 

... نسیم سحر کرد چون آگهم

رسیدم به برگ گلی لاله فام

که بود از شمیمش معطر مشام ...

آذر بیگدلی
 
۵۹۰۷

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترجیع بند

 

... با روی به از گل تو ما را

فکر گل و لاله و سمن نیست

از انجمنی مرا چه حاصل ...

... تا خود بکجا رسد سرانجام

در باغ بروی لاله و گل

چون نیست خلاصیم از این دام ...

... بر حال دل فگار گریم

آن لاله عذار عنبرین بو

بر بسته هزار دل بیک مو ...

آذر بیگدلی
 
۵۹۰۸

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

... گناه ما چه باشد آفرید ایزد چنین ما را

به داغ لاله رویان زاده ایم و تا دم مردن

بود چون لاله مهر داغ ایشان بر جبین ما را

ترا با ما چه کار ای پند گو از پند ما بگذر ...

رفیق اصفهانی
 
۵۹۰۹

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

... در زیر خاک خون دلی نیست گر به جوش

این لاله ها رفیق به خاک مزار چیست

رفیق اصفهانی
 
۵۹۱۰

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

... تویی آن تازه خط امروز که از رشک به خون

چهره ی لاله رخان از تو منقش باشد

کارم از کاکل تو تا بکی آشفته شود ...

رفیق اصفهانی
 
۵۹۱۱

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

... چنین بهار به کار کسی نمی آید

چه سود ز آمدن سرو و لاله و سوری

چو سرو لاله عذار کسی نمی آید

همیشه گل به بهار آمدی چه شد کامسال ...

رفیق اصفهانی
 
۵۹۱۲

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

... صعب باشد فرقت اصحاب در فصل بهار

دیده ی بی نور را از لاله و از گل چه فیض

عاشق مهجور را با باغ و با بستان چه کار ...

رفیق اصفهانی
 
۵۹۱۳

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

بوده است ترا داغ نگاری نه و هرگز

دل برده ز تو لاله عذاری نه و هرگز

تا زلف تو شد دام به دام تو فتاده ...

رفیق اصفهانی
 
۵۹۱۴

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

... اکنون که رفت از کف من اختیار دل

جز این که شد ز خون جگر لاله گون رخم

نشکفت دیگرم گلی از خارخار دل ...

رفیق اصفهانی
 
۵۹۱۵

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

... به گنج خانه ی جمشید ساغری ندهم

ز لاله و سمن این دل دمی که نگشاید

چسان به لاله عذار سمنبری ندهم

نهال گلشن عشقم رفیق غیر از مهر ...

رفیق اصفهانی
 
۵۹۱۶

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

... دو گلعذار که در خوبیند هر دو مثل

دو لاله رخ که به حسنند داستان هر دو

نموده اند به من هر دو رخ ز هم پنهان ...

رفیق اصفهانی
 
۵۹۱۷

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

... شادی برد از دل و غم آرد

سرو و گل لاله زار بی تو

تو گل به کنار کرده بی ما ...

رفیق اصفهانی
 
۵۹۱۸

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

تا لاله و گل هست میان گل و لاله

با لاله رخی کن می گلگون به پیاله

یارب چه گلی ای گل رعنا که در این باغ

نه بوی تو دارد گل و نه رنگ تو لاله

یک روز به من نگذرد از عمر که بی تو ...

... از تاب عرق روی تو این لطف که دارد

دارد نه گل از شبنم و نه لاله ز ژاله

جز زلف و خطت کز گل رخسار دمیده ست

از گل ندمد سنبل و از لاله کلاله

چون سگ بدوم آن سر کویت ز حوالی ...

رفیق اصفهانی
 
۵۹۱۹

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

... یکبار اگر از چشم من بر عارض خود بنگری

غلطم ز اشک لاله گون هر لحظه در پیشت به خون

شاید به این حالم که چون بینی به من رحم آوری ...

رفیق اصفهانی
 
۵۹۲۰

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

نه مهر و نه مه به این نکویی که تویی

نه لاله و گل به خوب رویی که تویی

یوسف که به روزگار از او می گویند ...

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲۹۴
۲۹۵
۲۹۶
۲۹۷
۲۹۸
۳۶۲