آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۵ - و له فی الحکایت
... سه سر دیده از آن سه سرکش جوان
به رخ چو گل و لاله و ارغوان
که افتاده در زیر دیگ سیاه ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۷ - حکایت
... بهر کس رسد گوید این حرف فاش
از اول زبان لاله بودیش کاش
کز این غم دلم مبتلای بلاست ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۸ - حکایت
... جهان مشکبو شد ز باد بهار
ز لاله هوا گشت یاقوت بار
ز سبزه زمین شد زمرد نگار ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۱ - حکایت
... سحرگاه کاین روضه ی لاجورد
شد از زرفشان لاله ی مهر زرد
چو بلبل که نالد ز جور خزان ...
... شد از ابر نیسان و باد بهار
هوا ژاله بار و زمین لاله زار
برآمد شه از قصر و با دوستان ...
... که میداد باغش ز دوزخ نشان
گل و لاله اش اخگر و سرو دود
فلک را از آن دود معجر کبود ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴۵ - حکایت
... ملک زاده چون باغبان زاده دید
چو خود لاله رخ سروی آزاده دید
عیان روی او دید چون روی خویش ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۵۱
... نسیم سحر کرد چون آگهم
رسیدم به برگ گلی لاله فام
که بود از شمیمش معطر مشام ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترجیع بند
... با روی به از گل تو ما را
فکر گل و لاله و سمن نیست
از انجمنی مرا چه حاصل ...
... تا خود بکجا رسد سرانجام
در باغ بروی لاله و گل
چون نیست خلاصیم از این دام ...
... بر حال دل فگار گریم
آن لاله عذار عنبرین بو
بر بسته هزار دل بیک مو ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
... گناه ما چه باشد آفرید ایزد چنین ما را
به داغ لاله رویان زاده ایم و تا دم مردن
بود چون لاله مهر داغ ایشان بر جبین ما را
ترا با ما چه کار ای پند گو از پند ما بگذر ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
... در زیر خاک خون دلی نیست گر به جوش
این لاله ها رفیق به خاک مزار چیست
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
... تویی آن تازه خط امروز که از رشک به خون
چهره ی لاله رخان از تو منقش باشد
کارم از کاکل تو تا بکی آشفته شود ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
... چنین بهار به کار کسی نمی آید
چه سود ز آمدن سرو و لاله و سوری
چو سرو لاله عذار کسی نمی آید
همیشه گل به بهار آمدی چه شد کامسال ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
... صعب باشد فرقت اصحاب در فصل بهار
دیده ی بی نور را از لاله و از گل چه فیض
عاشق مهجور را با باغ و با بستان چه کار ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
بوده است ترا داغ نگاری نه و هرگز
دل برده ز تو لاله عذاری نه و هرگز
تا زلف تو شد دام به دام تو فتاده ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
... اکنون که رفت از کف من اختیار دل
جز این که شد ز خون جگر لاله گون رخم
نشکفت دیگرم گلی از خارخار دل ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
... به گنج خانه ی جمشید ساغری ندهم
ز لاله و سمن این دل دمی که نگشاید
چسان به لاله عذار سمنبری ندهم
نهال گلشن عشقم رفیق غیر از مهر ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
... دو گلعذار که در خوبیند هر دو مثل
دو لاله رخ که به حسنند داستان هر دو
نموده اند به من هر دو رخ ز هم پنهان ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
... شادی برد از دل و غم آرد
سرو و گل لاله زار بی تو
تو گل به کنار کرده بی ما ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰
تا لاله و گل هست میان گل و لاله
با لاله رخی کن می گلگون به پیاله
یارب چه گلی ای گل رعنا که در این باغ
نه بوی تو دارد گل و نه رنگ تو لاله
یک روز به من نگذرد از عمر که بی تو ...
... از تاب عرق روی تو این لطف که دارد
دارد نه گل از شبنم و نه لاله ز ژاله
جز زلف و خطت کز گل رخسار دمیده ست
از گل ندمد سنبل و از لاله کلاله
چون سگ بدوم آن سر کویت ز حوالی ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
... یکبار اگر از چشم من بر عارض خود بنگری
غلطم ز اشک لاله گون هر لحظه در پیشت به خون
شاید به این حالم که چون بینی به من رحم آوری ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
نه مهر و نه مه به این نکویی که تویی
نه لاله و گل به خوب رویی که تویی
یوسف که به روزگار از او می گویند ...