گنجور

 
رفیق اصفهانی

تا لاله و گل هست میان گل و لاله

با لاله رخی کن می گلگون به پیاله

یارب چه گلی ای گل رعنا که در این باغ

نه بوی تو دارد گل و نه رنگ تو لاله

یک روز به من نگذرد از عمر که بی تو

صبحم به فغان نگذرد و شام به ناله

از تاب عرق روی تو این لطف که دارد

دارد نه گل از شبنم و نه لاله ز ژاله

جز زلف و خطت کز گل رخسار دمیده ست

از گل ندمد سنبل و از لاله کلاله

چون سگ بدوَم آن سرِ کویت ، ز حوالی،

کاین منزلم از روز ازل گشته حواله

هر کس نگرد ماه رخ و هاله ی خطت

من بعد نگوید چو رفیق ازمه و هاله