گنجور

 
رفیق اصفهانی

نه صبر دارم و نه تاب و نه توان بی تو

توان و تاب و صبوری نمی توان بی تو

من از تو دور غمین تو جدا ز من خوشدل

تو این چنین بی من و من آنچنان بی تو

بهر زمین که دمی با تو بوده ام اکنون

رسد فغانم از آنجا به آسمان بی تو

ز حرف ناکس و کس باک نیست بی تو مرا

فغان که می کشدم طعن این و آن بی تو

جدا ز جان تن مسکین چگونه می ماند

رفیق دلشده مانده است آنچنان بی تو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

نه گل شناسم و نه باغ و بوستان بی تو

که دیده در نگشاید بر این و آن بی تو

ز خضر گیرم و بر خاک ریزم آبحیات

بزندگی شده ام بسکه سرگران بی تو

درین بهار چو گل از سفر توهم باز آی

[...]

صائب تبریزی

چه دل گشایدم از باغ و بوستان بی تو؟

که شد ز تنگدلی غنچه گلستان بی تو

خبر به آینه می گیرم از نفس هر دم

به زندگی شده ام بس که بدگمان بی تو

ز جنبش نفسم چون جرس فغان خیزد

[...]

مشتاق اصفهانی

به کف پیاله به گلشن روم چسان بی‌تو

چه خون چه باده چه گلخن چه گلستان بی‌تو

چه گلبنی تو که هر سو برد سراسیمه

دلم چو طایر گم کرده آشیان بی‌تو

چه گل ز وصل توام بشکفد مرا که گذشت

[...]

یغمای جندقی

به کف پیاله به گلشن روم چسان بی تو

چه خون چه باده چه گلخن چه گلستان بی تو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه