شبی خوشتر از روز با دوستان
هوای گلم برد تا بوستان
براحت دلم بود فارغ ز رنج
گلم ساقی و بلبلم نغمه سنج
بکف گل، بلب جام می داشتم؛
ولی چشم اختر ز پی داشتم
که از شب نرفته همان یک دو پاس
غم شحنه افگند در دل هراس
در آن انجمن قد برافراختم
ز مستی سر از پای نشناختم
ز ما هر یکی شد براهی روان
بدل بیقرار و بتن ناتوان
من از کوکب تیره گم شد رهم
نسیم سحر کرد چون آگهم
رسیدم به برگ گلی لاله فام
که بود از شمیمش معطر مشام
همی بردش از باغ باد شمال
همیکردش از هر طرف پایمال
قضا ساخت چون همنشین با منش
گرفتم بدست ادب دامنش
باو گفتم: ای یار شوریده بخت
بگو تا چرا بستی از باغ رخت؟!
تو رادی لبی بود خندان بباغ
رخت روز و شب آفتاب و چراغ
چه شد کاینچنین خوار افتاده ای؟!
گریبان بدست صبا داده ای؟!
چه آتش بجان اوفتادت بگو؟!
کشید از چه بر خاک بادت بگو؟!
چه پیش آمد آن گلشن نغز را؟!
که آشفته کردی گلش مغز را!
بگو: چون شدند آخر آن دوستان
که بودند با هم بیک بوستان؟!
خدیا ازین غم فراغم بده!
ز یاران گلشن سراغم بده!
چه شد؟ کو نهال گل وشاخ سرو؟!
کجا رفت بلبل، کجا شد تذرو؟!
بآن شهد لب نوشخندان چه شد؟!
بآن سرو قد سر بلندان چه شد؟!
بجا مانده ز آن آشیانها خسی
که نالیده مرغان در آنجا بسی
و یا رخت بستند از آن انجمن
چمن مانده خالی ز سرو و سمن
شنیدم که آن پیکر دلفروز
که اشکش ز شبنم روان بدهنوز
همی گفت و غلطید بر روی خاک
ز خار ستم سینه اش چاک چاک:
چه پرسی ز برگ گل ریخته
بدامان صر صر در آویخته؟!
گلی را چه میپرسی از ساز و برگ
که از هم فرو ریخت برگش تگرگ؟!
چه میگیری از حال باغی سراغ؟
که بر گلبنش آشیان بست زاغ؟!
چه میجویی از گلستانی نشان؟
که باد خزان شد در آن گلفشان!
شد از آتش آن سبزه دیبای زرد
زر افشان شد آن صفحه ی لاجورد
بسی غنچه در باغ نشکفته ماند
بسی راز مرغان که ناگفته ماند
ز حال درختان نوبر مپرس
ز شمشاد و سرو و صنوبر مپرس
سراسر سرافگنده بر پای خویش
همه خشک ماندند بر جای خویش
چه گویم که ما را چه بر سر گذشت؟
سیاه آبی آمد، ز سر بر گذشت!
من و تازه رویان خونین جگر
که دیدی هم آغوش با یکدگر
بعشرت شبی با هم آمیختیم
بحسرت سحرگه ز هم ریختیم
مرا خود فلک کرده بیرون ز باغ
ز یاران دیگر ندارم سراغ
کنونم باینجا فگنده است باد
ندانم کجا باز خواهم فتاد؟!
چنین است کار سپهر دو رنگ
که گاهیش صلح است و گاهیش جنگ
نه بر صلح او دل توان داشت شاد
نه از جنگ او خود توان کرد یاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیباییهای شب و لحظات خوش با دوستانش در باغ اشاره میکند. او از رونق و شادابی آن شب میگوید، در حالی که ناگهان غم و نگرانی به دلش میافتد. او به گل و بلبل و حال و هوای باغ مینگرد و از سرنوشت دوستانش میپرسد. شاعر به یاد دوستان و روزهای خوش میافتد و از تغییرات و آسیبهای زمان شکایت میکند. او به سرنوشتی تلخ اشاره دارد که به سبب عوامل طبیعی و غمهای زندگی، باغی که زمانی پر رنگ و شاداب بود، اکنون خالی و بیبرگ مانده است. در انتها، او به عدم ثبات زندگی و تغییرات ناگهانی میپردازد و این که در زندگی نه همیشه میتوان شاد بود و نه میتوان به جنگ فراموش کرد.
هوش مصنوعی: شبی دلانگیز و زیبا با دوستانم داشتم که هوای خوشی مرا به باغ و بوستان کشاند.
هوش مصنوعی: دل من راحت و آزاد است و از هیچ رنجی در عذاب نیست. ای ساقی، گلابی که به من میدهی و بلبل من، همگی با نغمههای شیرین خود شادی را به وجود میآورند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در دستم گلی زیبا و جامی پر از شراب داشتم، اما نگاه به ستارهای داشتم که مرا به دنبال خود میکشید.
هوش مصنوعی: از شب که نگذشته، همان یکی دو لحظه غم و ناامیدی در دل بذر ترس میکارد.
هوش مصنوعی: در آن مجلس، از شدت خوشحالی و مستی برخاستم و آنقدر غرق شادی بودم که خود را نه از سر تا پا میشناختم.
هوش مصنوعی: هر یک از ما در راه خاصی روانه شد و دل بیقرار و بدنی ناتوان داریم.
هوش مصنوعی: از یک ستاره تاریک دور شدم، نسیم صبحگاهی مانند بویی به مشامم رسید.
هوش مصنوعی: به گلی زیبا و خوشبو رسیدم که بویی دلپذیر داشت و عطرش در فضای اطراف پخش شده بود.
هوش مصنوعی: باد شمال او را از باغ میبرد و از هر طرف له میکند.
هوش مصنوعی: سرنوشت مانند یک همنشین است و من با آداب و اطوار خود آن را تحت کنترل گرفتهام.
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای دوست نیکبخت، بگو چرا از زیباییها و شادیهای زندگی فاصله گرفتهای؟
هوش مصنوعی: تو همچون لبهایی هستی که در باغ، همیشه خندانند و روز و شب مانند آفتاب و نور چراغ میدرخشند.
هوش مصنوعی: چرا به این حالت افتادهای که اینقدر بیارزش و خوار به نظر میرسی؟! چرا در دست نسیم، گریبان خود را سپردهای؟
هوش مصنوعی: چه آتش و هیجانی در وجود او افتاده است؟ بگو که به خاطر چه چیزی بر زمین افتاده و این چنین پریشان شده است؟
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاد که این باغ زیبا را به هم ریختی و گلهایش را بیتاب کردی؟
هوش مصنوعی: بگو: چه شد که در نهایت آن دوستان که زمانی با هم در یک باغ بودند، از هم جدا شدند؟
هوش مصنوعی: پروردگارا، مرا از این درد و غم رها کن! از دوستانم خبری بیار و مرا به گلشن آنها برسان!
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده؟ کجاست نهال گل و شاخههای سرو؟ بلبل کجا رفته و پرنده تذرو کجاست؟
هوش مصنوعی: به آن عسل شیرین لبهای خندان چه شده است؟! به آن درخت سرسبز و بلند چه شده است؟!
هوش مصنوعی: برگشتی از آن مکانها، خاکی است که در آنجا پرندگان زیاد ناله کردهاند.
هوش مصنوعی: آنها از آن جمع و محفل رخت بربستهاند و اکنون باغ چمن خالی است و از سرو و سمن خبری نیست.
هوش مصنوعی: شنیدم که آن چهره زیبا و دلنشین، اشکهایش مانند شبنم بر گونهاش جاری است و هنوز به بلوغ نرسیده است.
هوش مصنوعی: او در حال صحبت بود و بر روی زمین غلطید، در حالی که سینهاش به خاطر زخمهای سختی که بر اثر ستم خورده بود، پاره پاره شده بود.
هوش مصنوعی: چرا از گلبرگهای ریخته روی زمین میپرسی که به دست باد افتادهاند؟
هوش مصنوعی: چرا از زینتها و زیباییهای یک گل میپرسی در حالی که بر اثر باران و طوفان، گلبرگهایش خراب و آسیب دیدهاند؟
هوش مصنوعی: چه نفعی از حال و روز باغ میبری؟ که زاغی بر سر گلهایش لانه کرده است؟!
هوش مصنوعی: چه چیزی را از باغ گلها میخواهی پیدا کنی؟ که دیگر آن باغ با خزان پوشیده شده و دیگر گلهایش زیبا نیستند!
هوش مصنوعی: از آتش، آن سبزهای که با پارچهی زرد تزئین شده بود، سوخت و صفحهی لاجوردی که در نتیجهی آن شکل گرفته بود، به رنگی زیبا و درخشان درآمد.
هوش مصنوعی: در باغ، بسیاری از غنچهها هنوز باز نشدهاند و همچنین سخنهای زیادی از پرندگان وجود دارد که بیان نشدهاند.
هوش مصنوعی: از حال و روز درختان جوان نپرس، به جای آن به حال شمشاد و سرو و صنوبر توجه نکن.
هوش مصنوعی: تمام افراد در حالتی از ناامیدی و دل شکستگی قرار دارند و هیچکدام از جاهایشان تکان نمیخورند.
هوش مصنوعی: غصهها و اتفاقات تلخی که برای ما رخ داده را چگونه بیان کنم؟ همیشه غم و ناراحتی بعضی چیزها از سرمان گذشت و ما را تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: من و جوانان زیبا و زخمی که با هم در آغوشیم را دیدی.
هوش مصنوعی: یک شب به شادی با هم گذراندیم، اما در صبح حسرت خوردیم که چرا از هم جدا شدیم.
هوش مصنوعی: من را آسمان از باغ دوستان دور کرده است و دیگر از یاران هیچ خبری ندارم.
هوش مصنوعی: الان در اینجا بادی وزیده که نمیدانم کجا دوباره به زمین میافتم.
هوش مصنوعی: کار آسمان چنین است که گاهی صلح و آرامش را به همراه دارد و گاهی به جنگ و تنش میانجامد.
هوش مصنوعی: نه میتوان به صلح او دلشاد بود و نه از جنگ او خاطرهای خوب داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.