شنیدم یکی شاه آزاده بخت
که بود از پدر صاحب تاج و تخت
خدیو خداترس درویش دوست
که آرایش مغز کردی نه پوست
بنزدیک ایوان یکی باغ داشت
که فردوس را ساحتش داغ داشت
در آن هیچ گردی نه غیر از سحاب
در آن برگ زردی نه جز آفتاب
بوقتی که گل در شکر خنده بود
ز رخ یاسمین برقع افگنده بود
روان شد که آن باغ بیند همی
کشد می، گل از شاخ چیند همی
مگر چشمش افتاد بر گلبنی
که بر دل بزد هر گلش ناخنی
قبا بر تن از برگ آراسته
چو سرو از لب جوی برخاسته
چوعیسی روانبخش بوی گلش
چو داود در نغمه هر بلبلش
خلیلی در آتش نه خضری در آب
کلیمی بدست از گلش آفتاب
همش ساق، چون ساعد ساقیان؛
همش خار، چون تیغ قبچاقیان
ز گلبن شگفتید و چون گل شکفت
بسر باغبان را زر افشاند و گفت
که: زنهار مگذار ای هوشمند
باین گلبن آید ز گلچین گزند
مگر روزکی چند در پای وی
گذاریم بر سر ز مینای می
دل از غم رهانیم و سر از خمار
که پابست غم را نباشد شمار
سحرگاه کاین روضه ی لاجورد
شد از زرفشان لاله ی مهر زرد
چو بلبل که نالد ز جور خزان
زمین بوسه زد باغبان لب گزان
که شاها جهان بر تو گلزار باد
بچشم عدوی تو گل خار باد
پر افشانی بلبل شور بخت
فرو ریخت هر گل که بد ز آندرخت
بپاسخ چنین گفت شه: کز سپهر
ببیند سزای خود آن سست مهر
دگر روز کز تیر خونریز مهر
بخون شفق زاغ شب شست مهر
بدرگاه شه، باغبان چهره سود
دهان پر ز خنده، زبان برگشود
که شاها همت عمرو هم داد باد
ز دادت همه عالم آباد باد
ز بخت توام نوجوان پور نغز
به تیری ز بلبل تهی کرد مغز
شهش گفت: کآن کودک کم خرد
هم از آنچه کرده است کیفر برد
چو طاووس صبح از افق پر گشاد
سیه مار شب مهره ی مهرزاد
در ایوان شه باغبان شد ز رنج
چو موری که مارش گزد، ناله سنج
که شاها مهت دور از سلخ باد
ز غم دشمنت را دهان تلخ باد
بپاداش آن تیر یک تیره مار
برآورد از جان پورم دمار
شهش گفت: از این ره مبادت غمی
که، زهری که پیمود نوشد همی
سحرگاه کز تیغ خونریز هور
ز گنج سحر مار شب گشت دور
بزد باغبان بوسه بر آستان
بشه خواند خندان لب این داستان
که شاها سر دشمنت کنده باد
سرت سبز وجان شاد و دل زنده باد
همان مار کشتم بخون پسر
که خونم بدل کرد وخاکم بسر
چو گل خنده زد شاه و گفت: ای عزیز
همان کز تو دیدند، بینی تو نیز
سحرگاه کز اعتدال هوا
بهر شاخ سر زد ز مرغی نوا
شد از ابر نیسان و باد بهار
هوا ژاله بار و زمین لاله زار
برآمد شه از قصر و با دوستان
صبوحی کشان رفت تا بوستان
بفرمود کز گلرخان حرم
شود ساحت باغ رشک ارم
نکرده همان مهر روشن چراغ
نرفته همان باغبان صحن باغ
که آمد شهنشه بکف جام می
پریچهره پوشیده رویان ز پی
دل باغبان تنگ از آن رستخیز
نه جای درنگ و نه راه گریز
سراسیمه، پا سست و لبها سیاه
ز هر سو همی شد نمی جست راه
در آخر کهن سروی از باغ جست
که با سرو کشمر ز یکشاخ رست
یکی جوی در پای آن سرو بود
کز آن خشک بودی لب زنده رود
بناچار زد دست بر شاخ سرو
چو از چنگ شاهین گریزان تذرو
شه و بانوان در تماشای باغ
که دادند از آن سرو جویش سراغ
ابا نازنینان، شه کامجوی
چو گلبن نشستند بر طرف جوی
رخش شد، چو گل ز آتش باده گرم
فرو ریخت از نرگسش آب شرم
بخیل غزال فریبنده دید
غزالی بفتراک زیبنده دید
بجنبید، جنبیدنی چون پلنگ
پی صید آهو بیازید چنگ
غزالان رمیدند چون شیر جست
شدش صید، آن آهوی شیر مست
بسینه نشستش شه سرفراز
چو بر سینه ی کبک یا زنده باز
بدندان، لب نوشخندش گزید
بلب، شهد پرورد قندش مزید
بگوهر همی سفت لعل ترش
ز لعل آب میداد بر گوهرش
ازو باغبان داشت پوشیده چشم
چه از پاس شرم و چه از بیم خشم
چنان خفته آن سرو قد بر قفا
خوی افشان ز شبنم گلش را صفا
بدان سرو بیگانه یی خفته دید
به بیداری آن خواب آشفته دید
همه باغ در چشمش آمد سیاه
شکستش پرو بال مرغ نگاه
همه قصه ی سرو، آن سرو ناز
بچشم و بابرو بشه گفت باز
چو بر سرو افتاد شه را نظر
ز پیراهنش مو بر آورد سر
چنان برق خشمش شد آتش فشان
که میداد باغش ز دوزخ نشان
گل و لاله اش اخگر و، سرو دود
فلک را از آن دود معجر کبود
بسر و اندر، آشفته دل باغبان
نه بیناش چشم و نه گویا زبان
تنش بود بر شاخ لرزان چو برگ
شنیدی ز هر برگ آواز مرگ
ز بس لرزه چون برگ خشک از درخت
بخاک ره افتاد آن تیره بخت
شنیدم نپرسیده عذر گناه
چو فرمان بخونریز او داد شاه
ز ناسازی بخت ناپایدار
همی گفت و میرفت تا پای دار
که شاها، دلت از غم آسوده باد
سر رایتت، بر فلک سوده باد
سه حکم از زبانت شنیدم سه روز
که بودت زبان شمع گیتی فروز
عیان دیدم آنها که گفتی نهان
همانا تویی رازدان جهان
نخفتم، ولی تا زمانی خموش
ز اندیشه ی چارمین حکم دوش
برین سروم اکنون اگر ره فتاد
نه گستاخم ای شه که چون بامداد
خبر شد گه سجده ی زاهدان
مرا از قدوم شه و شاهدان
نشد فرصت رفتن از گلشنم
بناچار این سرو شد مسکنم
دگر خود ز بس بیم جان داشتم
پری زاده را دیو پنداشتم
چو من ریختم خون ماری بقهر
که خون ریخت بس جانور را ز زهر
ز خونش پسر را گرفتم قصاص
ز زهرش بسی جان که کردم خلاص
بپاداش آن، بیگنه زیر تیغ
نشاندند اینک دریغ ای دریغ!
تو کز تیغ بیداد خون ریزیم
بناحق سر از دار آویزیم
نگر تا چه باشد سرانجام تو
می وخون، چه ریزند در جام تو؟!
همیگویم این پند، بشنو زمن؛
مشو غافلاز گفته ی خویشتن
بهوش آمد از باده ی خشم شاه
بجان رست از تیغش آن بیگناه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستانی از یک شاه و باغبان روایت میشود. شاهی با نیکبختی و درویشی دوستانه زندگی میکند و باغی زیبا دارد که در آن گلها و یاسمینها میرویند. باغبان حواسش به زیبایی گلهاست، اما وقتی به دهش گلنوش و زیبایی آن مینگرد، درمییابد که این زیبایی در خطر است. شاه نیز به باغ میآید و از نیکویی باغبان تشکر میکند.
اما در ادامه، ماجرا به سمت خصومت پیش میرود و شاه باغبان را به اشتباه مجازات میکند. باغبان اندوهگین و دلسوخته میشود و در نهایت به عذرخواهی و جستجوی حکم خداوند میپردازد. او از زیباییها و محبتهای گذشته یاد میکند و به تأمل در مورد تقدیر و بخت خود میپردازد.
این داستان تفسیرهایی از عشق، خطر، خطا و تأمل در سرنوشت انسان را ارائه میدهد و در نهایت، بر اهمیت صداقت و عذرخواهی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که یک شاه بزرگ و خوششانس وجود داشت که از پدری متولّد شده بود که صاحب سلطنت و قدرت بود.
هوش مصنوعی: درویشی که از خداوند میترسد و به درگاه او عشق و احترام میگذارد، ارزش و زیبایی وجودش را به عمق فکر و اندیشهاش میداند نه به ظواهر و شکل ظاهری.
هوش مصنوعی: در نزدیکی ایوان، باغی بود که زیباییاش مانند بهشت را مینمود.
هوش مصنوعی: در آن فضا هیچ چیزی جز ابرهای آسمانی وجود ندارد و هیچ برگی زردی نیست جز تابش آفتاب.
هوش مصنوعی: در زمانی که گل به خاطر شادی و زیباییاش میخندید، یاسمن با چادری از زیبایی خود پوشیده بود.
هوش مصنوعی: نفسش به باغی رفته که در آنجا شرابی مینوشد و گلها را از شاخهها میچینند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که چشمانش به باغ گلی بیفتد که هر گل آن، بر دل انسان زخم میزند؟
هوش مصنوعی: لباسی به زیبایی از برگهای درخت بر تن دارد، مانند درخت سرو که از کنار جوی آب سر برآورده است.
هوش مصنوعی: همچون عیسی که جانها را نوازش میدهد و بوی گلش دلنشین است، داود هم در آوازهایش مانند بلبل هر ترانهای را با زیبایی اجرا میکند.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن دو حالت متضاد است. در یک طرف، شخصی در آتش به سر میبرد و در طرف دیگر، فردی در آب قرار دارد. همچنین اشاره به یک شخصیت مقدس دارد که در نهایت به نوعی درخشش و تابندگی اشاره میکند. این موضوع میتواند نماد مبارزه و تحمل در شرایط سخت باشد و در عین حال به زیبایی و امید نیز اشاره کند.
هوش مصنوعی: همه چیز مانند ساق پا، از آنها که مینوشند؛ و همه چیز پر از خار، مانند تیغهای قبچاقیان است.
هوش مصنوعی: از باغ زیبا و پرگل شگفت زده شد و وقتی که گل شکفت، باغبان با شادی طلا را بر سرش افشاند و گفت.
هوش مصنوعی: ای هوشمند، مراقب باش که اجازه ندهی کسی به این باغ زیبا نزدیک شود و آسیب بزند.
هوش مصنوعی: آیا نمیتوانیم مدت زیادی را در کنار او بگذرانیم و از شراب لذت ببریم؟
هوش مصنوعی: بیا غم را فراموش کنیم و از حالت مستی بیرون بیاییم، زیرا شمارش غمها هرگز به پایان نمیرسد.
هوش مصنوعی: در صبحگاه، این باغ زیبا که همچون لاجورد میدرخشد، بهخاطر نور خورشید همچون لالهای با رنگ زرد است.
هوش مصنوعی: مانند بلبل که از ظلم پاییز ناله میزند، باغبان با لبان خشک و گریان به زمین بوسه میزند.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، جهانی که در آن هستی باید مانند گلزار باشد و دشمنانت همچون خاری در آن گلزار به چشم بیایند.
هوش مصنوعی: بلبل ناکام به خاطر غم و اندوهش، هر گلی را که از آن سرزمین خراب شده بود، بر زمین افکند.
هوش مصنوعی: شاه در پاسخ گفت: از آسمان میتواند ببیند که چه سرنوشتی برای کسانی که مهر و محبت ضعیفی دارند، رقم زده شده است.
هوش مصنوعی: روزی دیگر خواهد آمد که از تیر خونی که خورشید بر دل افق میکشد، شب را به زندهدلی خواهد شست و رنگ سرخ شفق را به یادگار خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: در حضور پادشاه، باغبان با چهرهای خندان و پر از شادی، لب به سخن گشود.
هوش مصنوعی: ای شاه، آرزو و تلاش عمرو را باد برآورده کند و به برکت تو، همه جهان آباد و برقرار باشد.
هوش مصنوعی: از خوش اقبالیام، جوان و زیبا هستم که با تیر عشق بلبل، احساساتم را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: شهش میگوید: آن کودک بیفکر نیز به خاطر کارهایی که انجام داده، مجازات خواهد شد.
هوش مصنوعی: همانطور که طاووس صبحگاه از افق بالهایش را میگشاید، مار شب سیاه هم به مهر و زیبایی صبح خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در حیاط باغ، کسی که به زحمت افتاده و ناراحت است، مانند موری است که توسط مار گزیده شده و در حال ناله و شکایت است.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، دوری از حادثههای ناگوار و غم دشمن، کام تو را تلخ نکند.
هوش مصنوعی: به خاطر آن تیر، زندگی پسرم به طور کامل پایان یافت و او جان خود را از دست داد.
هوش مصنوعی: در اینجا هشدار داده میشود که از این مسیر نگران نباشی، زیرا هر آنچه تلخ است، ممکن است به پایان خوشی منتهی شود.
هوش مصنوعی: در صبحگاه که خورشید با تیغ تیز و خونیاش میتابد، شب به پایان میرسد و از گنج سحر، مار شب به دور افتاده است.
هوش مصنوعی: باغبان با شادی و لبخند به درگاه معشوق بوسه میزند و این داستان را با خنده روایت میکند.
هوش مصنوعی: ای شاه، سر دشمنت قطع شود و تو همیشه سرزنده، شاداب و شادباشی.
هوش مصنوعی: من همان ماری را کشتم که پسر، خونم را به خاکم تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه خندید و گفت: ای عزیز، تو هم باید مانند دیگران ببینی که چه چیزی از تو دیدهاند.
هوش مصنوعی: در سپیدهدم، وقتی هوای ملایم برقرار بود، صدای پرندهای از درختی به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: در فصل بهار، بارش باران و وزش باد، هوای تازه و خنکی را به ارمغان آورده و زمین پر از گلها و لالهها شده است.
هوش مصنوعی: شاه از قصر بیرون آمد و با دوستانش که شراب نوشیده بودند، به سمت باغ رفتند.
هوش مصنوعی: او دستور داد که با وجود زیبایی چهرههای حرم، فضای باغ باید به قدری دلربا و جذاب باشد که شایسته ناز و زیبایی آنها باشد.
هوش مصنوعی: مهر روشن همانند چراغی است که همچنان روشن مانده و باغبانی که در باغ مشغول کار است، هنوز به دور نرفته است.
هوش مصنوعی: شهنشه با جام می در دستش آمد، و زیبایانی که چهرههایشان را پوشاندهاند، به دنبال او هستند.
هوش مصنوعی: دل باغبان از آن رو ناراحت و پرتنش است که واقعهای رخ داده و نه فرصتی برای توقف دارد و نه راهی برای فرار.
هوش مصنوعی: نگرانی و ترس همهجا از چهرهها پیداست و لبها بر اثر دلشوره به رنگ سیاه درآمدهاند. در این حال، کسی نمیتواند راهی پیدا کند یا مسیر درستی را انتخاب کند.
هوش مصنوعی: در پایان، درخت بلندی از باغ بیرون آمد که با درختانی از کشمر، از یک شاخه روییده بود.
هوش مصنوعی: در نزدیکی آن درخت سرو، جویی وجود داشت که اگرچه خشک شده بود، اما به لطف آن درخت، زندگی هنوز در آن جریان داشت.
هوش مصنوعی: به ناچار به شاخههای درختی دست زد تا از دستان شاهین فرار کند و به امنیت برسد.
هوش مصنوعی: پادشاه و زنان در حال تماشای باغ بودند و از سرو زیبایش میپرسیدند.
هوش مصنوعی: با حضور دلبران زیبا و دلانگیز، شاهِ خوشبختی مانند گلی در کنار جوی آب نشسته است.
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند گلی درخشان است و زمانی که از شراب داغ مینوشد، از چشمانش قطرههای شرم به زمین میریزد.
هوش مصنوعی: شخص بخیلی که مهارت در فریب دارد، یک غزال زیبا و جذاب را دیده و قصد دارد آن را با فریبی به دام بیندازد.
هوش مصنوعی: بشتابید و اقدام کنید، مانند پلنگی که به دنبال آهو میرود و برای شکار چنگ میاندازد.
هوش مصنوعی: غزالان با ترس فرار کردند، چون شیر به سمت آنها پرید و شکارش را گرفت؛ آن آهوی شجاع و مست.
هوش مصنوعی: شاه سرفراز بر سینهاش نشسته، مانند آنکه بر سینهی کبکی یا باز زنده نشسته باشد.
هوش مصنوعی: با دندان، لب خندانش را نیشگون گرفت و بلبل هم به خاطر شیرینی او شهد را پروراند و بر روی قند او افزود.
هوش مصنوعی: مروارید قیمتی را به سختی گرفت و لعل تلخ از لعل آب مینوشید.
هوش مصنوعی: باغبان به خاطر شرم و ترس از خشم، چشمانش را از او پنهان کرده بود.
هوش مصنوعی: سرو بلند و زیبایی به قدری خوابش عمیق است که قامتش بر روی زمین افتاده و نور شبنم بر گلش، زیبایی آن را دوچندان کرده است.
هوش مصنوعی: در بیداری، سرو زیبایی را دید که در خواب خود، حالتی آشفته داشت.
هوش مصنوعی: در اینجا، زیبایی و شادابی باغ وقتی در چشم او میافتد، به طرز غمانگیزی به نظر میرسد و همه چیز تیره و تار میشود. به عبارتی دیگر، نگاه او مانند پر و بال یک مرغ، محدود و شکسته شده است و این محدودیت باعث میشود که زیباییها در نظرش از بین بروند.
هوش مصنوعی: همه داستان زیبایی و جذابیت سرو، به خاطر آن سرو زیبا و دلربا است که میتوان به راحتی دربارهاش صحبت کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه به درخت سرو نگاه کرد، از زیبایی پیراهنش موهایش راست شد.
هوش مصنوعی: خشم او به حدی شدید بود که مانند آتشفشانی فوران کرد و باغش را به جهنم تعبیر میکرد.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییهای طبیعت و تأثیر آن بر آسمان میپردازد. گلها و لالهها مانند زبانههای آتش هستند و سروها مانند دودی که از آسمان به بالا میرود، به این خاطر که زیباییهای طبیعت به قدری رسا و دلانگیز است که آسمان نیز تحت تأثیر قرار میگیرد. در هر صورت، این تصویرها به ما نشان میدهند که عشق و زیبایی در طبیعت چگونه میتواند احساسات عمیق را بیدار کند.
هوش مصنوعی: باغبانی که دلش پر از آشفتگی است، نه میتواند با چشمانش ببیند و نه با زبانش سخن بگوید.
هوش مصنوعی: او روی شاخهای لرزان قرار دارد و مانند برگها صدای مرگ را از هر برگ میشنود.
هوش مصنوعی: به دلیل شدت نگرانی و اضطراب، آن انسان بدبخت مانند برگ خشک از درخت به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: شنیدم که بدون اینکه از او گناهی پرسیده شود، شاه فرمان کشتن را صادر کرد.
هوش مصنوعی: از ناسازگاری و ناپایداری سرنوشتش صحبت میکرد و در حال حرکت به سوی دار مجازات بود.
هوش مصنوعی: ای شاه، دلت از غمها رها و آسوده باشد و پرچمت بر آسمان بلند و سربلند بماند.
هوش مصنوعی: سه روز بیزبان بودی و از تو سه پیام ارزشمند شنیدم که مانند نوری در تاریکی جهان میدرخشید.
هوش مصنوعی: من افرادی را که میگفتی پنهان هستند، به وضوح دیدم؛ در حقیقت، تو خودت رمز و رازهای جهان را میدانی.
هوش مصنوعی: من پنهان شدم، اما تا زمانی که در مورد حکم چهارم روز گذشته فکر میکنم، سکوت میکنم.
هوش مصنوعی: اگر اکنون سر را بلند کنم و به راه بروم، بیپروایم ای پادشاه، مانند بامداد که تازه و باز است.
هوش مصنوعی: خبر رسید که زهد و عبادت عابدان و زاهدان به خاطر ورود پادشاه و محبوبان معنویام ارزش و زیبایی پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: به دلیل عدم امکان جدایی از باغ، ناچار این درخت سربلند جایی برای زندگی من شده است.
هوش مصنوعی: به دلیل نگرانی و ترس زیادی که از خطرات داشتم، آن موجودی که مانند فرشته بود را به عنوان یک دیو تصور کردم.
هوش مصنوعی: وقتی من به وسیلهی قهر، خون ماری را ریختم، آن خون از زهرش بر بسیاری از موجودات تأثیر گذاشت.
هوش مصنوعی: از خونش قصاص فرزندش را گرفتم، و از زهر او جانهای زیادی را نجات دادم.
هوش مصنوعی: به خاطر آن کار بیگناهی که انجام داده بود، او را به شدت مجازات کردند و اکنون افسوس و افسوس بر این وضعیت.
هوش مصنوعی: تو که با ظلم و ستم خود، زندگی ما را به سختی کشیدهای، ما بیدلیل از زنده بودن خود دست برنمیداریم و حاضر نیستیم بیگناهی خود را بپذیریم.
هوش مصنوعی: به آنچه در آینده برای تو پیش میآید توجه کن، زیرا ممکن است در زندگیات مشکلاتی پیش بیاید که به دلخواهت نباشند.
هوش مصنوعی: این نصیحت را بشنو از من؛ از گفتههای خود غافل مشو.
هوش مصنوعی: با درایت و هشیاری ناشی از خشم شاه، آن بیگناه از جان خود نجات یافت و از خطر تیغ او در امان ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.