عمریست که عنبرین کمندی
بر پای دلم نهاده بندی
چندیست که کرده تلخ کامم
شیرین دهنی به نوش خندی
قرنیست قرین درد و آهم
از حسرت قامت بلندی
سالیست در آتش فراقم
بر باد مفارقت پسندی
زان ماه نگویمش، که حاشا
کس ماه ندیده در پرندی
زان سرو نخوانمش، که هرگز
کس سرو ندیده بر سمندی
دردم بود از کسی که هرگز
رحمی نکند به دردمندی
گویند ز هجر یار چونی
چون است در آتشی سپندی
اینها همه را که برنوشتم
کرده به زمانه ریشخندی
ماهی است که دست ناز طفلی
افگنده به گردنم کمندی
دانم من بعد چاره یی نیست
جز آنکه به کنج صبر چندی
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
ای کرده شعار خود جفا را
نشناخته از جفا وفا را
بیگانه نواز گشته چندان
کز چشم فگنده آشنا را
شکرانه آنکه در وصالی
مگذار بدست هجر ما را
یا رب ز چه شد مقام اغیار
پیشش که نبود ره صبا را
کوی تو که نیست ره شهانرا
آرد که پیام این گدا را
گویند، به پیچ سر ز عشقش
تدبیر چسان کنم قضا را
ایکاش بچشم من گذاری
هر گه که نهی بخاک پا را
شبهای فراق اگر بدانی
حال من زار مبتلا را
کینت همه سر بسر شود مهر
سازی بوفا بدل جفا را
خواهی که شکایتت نگویم
با غیر سخن مگو خدا را
شبها همه شب نخفته تا روز
تا چند ز دوری تو یارا
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
در خوبی یار من، سخن نیست
صد حیف، که مهربان بمن نیست
هر لحظه، هزار خار بر دل
دارم ز گلی که در چمن نیست
جز قصه ی خوبی جمالش
حرفی بمیان مرد و زن نیست
ای آنکه بجز دو چشم مستت
در چشم کس اینقدر فتن نیست
کس چون تو ز شکرین دهانان
شیرین سخن و شکردهن نیست
با روی به از گل تو ما را
فکر گل و لاله و سمن نیست
از انجمنی مرا چه حاصل
کش قد تو شمع انجمن نیست
سروی نه چو تو بود به کشمر
مشکی چو خط تو در ختن نیست
ای آنکه ز درد دوری تو
صبرم بدل و توان بتن نیست
خواهم که بپرسم از چه کاری
رحمت به اسیر خویشتن نیست
بینم چو ز کثرت رقیبان
در پیش تو فرصت سخن نیست
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
سروی چو تو بوستان ندارد
ماهی چو تو، آسمان ندارد
گیرم، ماند بعارضت ماه
اما چکنم زبان ندارد
گیرم، که چو قامتت بود سرو
چون جلوه کند که جان ندارد
دوران بوفای من غلامی
در روی زمین گمان ندارد
از بنده ی چون منی خریدن
سود ار نکنی، زیان ندارد
دور از سر کوی تو، دل من
مرغی است که آشیان ندارد
آن کو دارد بدل غم عشق
پروا ز غم جهان ندارد
دارد یارم، هر آنچه خواهی
اما دل مهربان ندارد
بی مهر، اگر چه میتواند
فکر من ناتوان ندارد
دردی که مرا بود، فلاطون
دستی بدوای آن ندارد
با این همه لابه، بنگرم چون
رحمی بمن آن جوان ندارد
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
او خفته بناز، شب به بستر
من حلقه صفت، نشسته بر در
من تکیه ی سر نموده زانو
او تکیه زده ببالش پر
با غیر نشسته روبرو او
وز غیر گرفته ساغر زر
من ز آتش عشق، گونه ام زرد
وز اشک دو دیده دامنم تر
غمگین و شکسته حال و محزون
در کنج قفس چو مرغ بی پر
تنها و غریب و زار و خسته
نه یار و نه مونس و نه یاور
از طالع فتنه جو در آزار
وز یار ستیزه خو، در آذر
بختی است مرا، بسی ستمکار
یاری است مرا، عجب ستمگر
شادیم کم و غمم فراوان
درد بیحد و، رنج و داغ بیمر
ای از ستم تو هر شب و روز
روزم سیه و شبم سیه تر
رحمی بمن آر باز امشب
مپسند که چون شبان دیگر
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
بودیم بهم دو یار دمساز
همخانه و همنشین وهم راز
یا همچو دو مرغ هم ترانه
هم نغمه و هم نوا، هم آواز
من کرده از او به بلبلان فخر
او کرده ز من بگرخان ناز
من گشته قرین او بعزت
او گشته انیس من باعزاز
فریاد، ز آسمان بی مهر
افغان، ز سپهر شعبده باز
بیند چو دو دوست را بهم دوست
بیند چو دو یار با هم انباز
تا دور کند ز یکدگرشان
سازد دو هزار حیله آغاز
القصه چو مرغ پر شکسته
من ماندم و او نمود پرواز
من مانده غریب در صفاهان
او کرده سفر بشهر شیراز
جز لطف خدا که میرساند
او را بمن و مرا باو باز
در زاویه ی فراق تنها
دور از رخ آن نگار طناز
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
این تاج زر، این قبای اطلس
بر قد تو می برازد و بس
قامت چه نکوست، میبرد دل
گردد به پلاس اگر ملبس
جز شرح جمال تو نباشد
تدریس کلیسیا و مدرس
بهتر بود از بهشت مینو
با تو ببرندم ار بمحبس
از گل تو نکوتری و هرگز
نسبت بگلت نمیکند کس
هیهات کجا تو و کحا گل؟!
کس نسبت گل نکرد با خس
غافل شدی از من و ازین بیش
از بهر خدا دگر ازین پس
یکبار زدرد حال من پرس
یکروز بحال درد من رس
کم دیده بعارض تو ماهی
این چرخ مطبق و مقرنس
مگذار در انتظار رویت
شبها من بیقرار بیکس
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
دیدم بر عیش بیخبر دوش
زآن سان که برفت از سرم هوش
بشکسته کله به نیمه ی سر
آویخته زلف از بناگوش
افشانده بگل گلاب گویی
یا آنکه عرق نشسته بر دوش
خلقی ز پیش فتاده از پا
جمعی برهش ستاده خاموش
فریاد ز دل کشیده گفتم
کای کرده ز دوستان فراموش
کای داشتم این گمان که جز من
جام از کف دیگری کنی نوش
یعنی بگزاف مدعی دل
کردی بحدیث دشمنان گوش
امروز بفکر کار من باش
امروز بحال زار من کوش
چون من مردم، چه سود فردا
در ماتم من شوی سیه پوش
شبها که باشتیاق رویت
در سینه دلم برآورد جوش
با صد حسرت بیاد دارم
زآن عارض و قامت و برآغوش
بنشینم و زار زار گریم!
بر حال دل فگار گریم!
گردون بیمهر و یار بی باک
نالم از یار یا ز افلاک
مشکل بود الفت من و یار
او آتش تیز و من چو خاشاک
خاشاک کجا و آتش تیز
در وی چو فتد بسوزدش پاک
من صید ضعیف و ننگ دارد
صیاد که بنددم بفتراک
فریاد ز دست عشق کز وی
یک لحظه نبوده ام طربناک
جز آنکه بدست سوده ام دست
جز آنکه بسر فشانده ام خاک
وصف تو ز چون منی نیاید
کاین وصف نمی توان به ادراک
از دست تو، زهر ار بکام است
ور از زخم تو سینه ام چاک
هم زخم تو به مرا زمر هم
هم زهر تو خوش مرا ز تریاک
شبهای فراق بهر تسکین
در پیش نهم چو زاده ی تاک
خواهم چو ز وی لبی کنم تر
یاد آیدم آن نگار چالاک
بنشینم و زار زار گریم
برحال دل فگار گریم!
تا شد بتو شوخ آشنا دل
افگند مرا بصد بلا دل
روزم سیه از دل است و دیده
نالم، از دست دیده یا دل
دل را فگنده در بلا چشم
و انداخت بصد بلا مرا دل
چون من ببلاش مبتلا ساخت
گردید بهر که رهنما دل
آخر دیدید ای رفیقان!
آورد بروز من چها دل؟
نه دل دارد نه یار چون من
بست آنکه بیار بیوفا دل
از دست تو بیوفا خدا را
نالد تا چند بر خدا دل
گفتم: نکنم ز دلبران یاد
دانم که نمیشود رضا دل
گر ز آنکه کنند ریز ریزش
از یار نمیشود جدا دل
نومیدم شدم از او کزین دام
تا هست نمیشود رها دل
هر شب ز برای آنکه خود را
در مهلکه کرد مبتلا دل
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
رحم ار بعاشقان ناکام
شاید بوفا بر آوری نام
یاد آر ز تشنه کامی ما
هر گه که کنی شراب در جام
ناید دیگر ببام گردون
بیند مهت ار بگوشه ی بام
ای آنکه ز من رمیده یی کاش
با مدعیان نمیشدی رام
عمری است که گفته ام دعایت
یاد آر ز من گهی بدشنام
دردا که نزاده مادر دهر
ناکام تری ز من در ایام
شامی طرب نکرده ام روز
روزی بطرب نکرده ام شام
این بود نصیب من ز آغاز
تا خود بکجا رسد سرانجام
در باغ بروی لاله و گل
چون نیست خلاصیم از این دام
ای طالع دون و بخت وارون!
تا کی من ناامید ناکام؟!
شبها تا روز، روز تا شب
در فرقت آن مه گل اندام
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
تا از تو فتاده ام جدا من
جز مرگ نخواهم از خدا من
ای آنکه کسی ندیده مثلت
مثل تو بجویم از کجا من
یک عمر وصال کو که گویم
کز هجر کشیده ام چه ها من
از جور بمن تو آنچه کردی
حاشا که فلک نکرد با من
دردا که ز آشنایی غیر
بیگانه شدم ز آشنا من
نشنیدم ازو بغیر دشنام
هر چند که گفتمش دعا من
درد عجب است عشق دردا
مردم زین درد بیدوا من
عمرم همه صرف گلرخان شد
زین قوم ندیده ام وفا من
کار من از آن گذشته ناصح
زین دام نمیشوم رها من
یک لحظه مرا مکن نصیحت
بگذار بحال خود، که تا من
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
آن لاله عذار عنبرین بو
بر بسته هزار دل بیک مو
جز چشم سیاه او ندیده
کس تیر و کمان بدست هندو
او فارغ از آه من شب و روز
من روز و شب از جدایی او
تا شام نشسته دست بر دل
تا صبح نهاده سر بزانو
تیری رسدم بسینه ای کاش
تا غیر نبینمت به پهلو
از حسرت قامتت روان است
از سیل دو دیده بر رخم جو
جز قد تو، ای نکوتر از سرو
جز لعل تو، ای غنچه ی خوشبو
من سرو ندیده ام خرامان
من غنچه ندیده ام سخنگو
ای خواجه ی بیوفا بیاد آر
یکبار ز بنده ی دعا گو
از دست جفای آن دل آزار
رفتم من و مانده دل در آن کو
هر روز برای دوری دل
هر شب ز فراق آن پریرو
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
ای گشته تو از جفا فسانه
من از تو فسانه ی زمانه
تاتیر و کمان بکف گرفتی
گردید دل منت نشانه
تا کی باشم جدا زکویت
چون مرغ جدا ز آشیانه
شبها همه شب بعیش و شادی
سرگرم ز باده مغانه
با ناله ی نای و نغمه ی نی
با بربط و مطرب و چغانه
در دست تو آستین اغیار
من ناله کنان ز آستانه
رو کرده بمن ز چار اطراف
هر جا که غمی است در زمانه
مرغی که شکسته بال باشد
میلی نکند بآب و دانه
از بخت سیاه من نمانده است
تأثیر بناله ی شبانه
ای مرگ بر آی از کناری
در باب مرا از این میانه!
تا کی من بیقرار شبها
تا روز چو خورد تازیانه
بنشینم و زار زار گریم
بر حال دل فگار گریم!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر ناله و درد دل عاشقانهای است که درباره عذاب فراق و جدایی از معشوق سخن میگوید. شاعر از حسرت و غم ناشی از دوری و بیوفایی یارش صحبت میکند و به طرز توصیفی زیبایی از حس عشق، درد و ناامیدی میگوید. او از شبهای بیخوابی و نگرانیهایش مینویسد و از فراز و نشیبهای عشق و محبوبی یاد میکند که در ذهنش همیشه حاضر است. در نهایت، شاعر با بیتابی و غم، درخواست رحمت و توجه از معشوقش دارد و امیدش را از دست نمیدهد، هرچند که وضعش همیشه غمگین و پر از درد است.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دل من در چنگال یک عشق عطرآگین گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: مدتی است که غم و اندوهی بر دلم سنگینی میکند، در عوض، لبخندها و شادابی کسی دیگر به من آرامش میبخشند.
هوش مصنوعی: درد و اندوه من از حسرت به خاطر قد بلندی است که نمیتوانم به آن دست پیدا کنم.
هوش مصنوعی: مدت زمانی است که به خاطر جدایی و دوری از تو در آتش عذاب میسوزم، پس به دوری و جدایی رضایت نمیدهم.
هوش مصنوعی: من به این ماه نمیگویم، زیرا هیچکس را نمیشناسم که در پرند چیزی شبیه این ماه دیده باشد.
هوش مصنوعی: آن درخت بلند و زیبا را نمیخوانم، زیرا هیچکس پای آن را نمیدیده و بر اسب نرفته است.
هوش مصنوعی: آدمی را در درد و رنج میبینم که هیچ رحم و شفقتی به درد دیگران ندارد.
هوش مصنوعی: میگویند به خاطر دوری از معشوق چطور هستی؟ مثل اینکه در آتش زنی هستی.
هوش مصنوعی: همه این چیزهایی که نوشتم، به نوعی دستمایه تمسخر زمانه شده است.
هوش مصنوعی: ماهی همانند جان من است که یک کودک با دقت و مهارت گیسوانش را به دور گردن من پیچیده است.
هوش مصنوعی: میدانم که بعد از این چارهای ندارم جز اینکه مدتی صبر کنم.
هوش مصنوعی: مینشینم و به شدت اشک میریزم بر حال دل شکستهام.
هوش مصنوعی: ای کسی که به ناسپاسی و ظلم عادت کردهای، نمیدانی از میان این سختیها، محبت و وفا چه معنا دارد.
هوش مصنوعی: غریبه برایش به قدری عادی شده که دیگر آشنایان را از دید میاندازد.
هوش مصنوعی: باید از شادی و قدردانی برای داشتن وصالی باشکوه استفاده کنیم و اجازه ندهیم که جدایی ما را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: ای خدا، چرا موقعیت کسانی که نزدیک او نیستند اینقدر بالا رفته است درحالیکه راه وصال برای من بسته مانده است؟
هوش مصنوعی: کوی تو (محل تو) به مسیری که پادشاهان میروند، راهی ندارد؛ پس چگونه میتواند این پیام گدا را به تو برساند؟
هوش مصنوعی: میگویند که به خاطر عشقش چگونه باید به سرنوشت خود تدبیر کنم.
هوش مصنوعی: ای کاش تو هر بار که پاهایت را بر زمین میگذاری، به چشم من بیفتی.
هوش مصنوعی: اگر شبهای دوری را بفهمی چقدر حال من خراب و رنجور است، درک میکنی که چقدر در این وضعیت دچار درد و غم هستم.
هوش مصنوعی: دوست یا محبتی که به تو میدهد، بهطور کامل و بیکم و کاست است. او در دل، مانند سازندهای است که با همدلی و صمیمیت، نمیخواهد جفایی در کار او باشد.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی از شکایتت با کسی صحبت کنم، پس با دیگران صحبت نکن و تنها با خدا سخن بگو.
هوش مصنوعی: شبها از شدت دوری تو خوابم نمیبرد و تا روز روشن بیدار ماندهام.
هوش مصنوعی: من آرام نشسته و با صدای بلند، به خاطر وضعیت دردناک دلم، اشک میریزم!
هوش مصنوعی: یار من در نیکویی و خوبی کمنظیر است و حقیقتاً جای تأسف دارد که به من محبت نمیکند.
هوش مصنوعی: در هر لحظه، به خاطر گلی که در چمن نیست، بر دلم هزاران درد و رنج احساس میکنم.
هوش مصنوعی: جز داستان زیبایی جمالش، هیچ کلامی بین مردان و زنان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو که تنها با دو چشمان مستت در چشم کسی این همه شگفتی و فتنگی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هیچکس مانند تو که با لبهای شیرین و سخنهای دلنشین صحبت میکند، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: با وجود زیبایی و جلوهٔ تو، ما دیگر به فکر زیباییهای دیگر همچون گل و لاله و سمن نیستیم.
هوش مصنوعی: از جمعهای مختلف چه فایدهای برای من دارد، وقتی که زیبایی تو همچون شمع در آن جمع نیست؟
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و خاص بودن محبوب خود اشاره میکند. او میگوید که هیچ درختی به سرسبزی و زیبایی تو نیست و هیچ خطی به زیبایی خط تو در ختن وجود ندارد. این به معنای آن است که محبوب او بیهمتا و منحصر به فرد است و هیچ چیزی نمیتواند با او مقایسه شود.
هوش مصنوعی: ای کسی که دوری تو باعث شده تحمل و قدرت من به پایان برسد.
هوش مصنوعی: میخواهم بپرسم چرا رحمت بر منِ گرفتار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که رقیبان زیاد را در حضور تو میبینم، فرصتی برای صحبت کردن ندارم.
هوش مصنوعی: بنشینم و به شدت برای دل دردناک و رنجیدهام گریه کنم!
هوش مصنوعی: تو مانند سرو زیبا و بینظیری هستی که در هیچ باغی یافت نمیشود و هیچ ماهی هم به زیبایی تو در آسمان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگرچه ماه در چهرهات باقی مانده است، اما من چه کار کنم که زبان ندارم و نمیتوانم بگویم چه حسی دارم.
هوش مصنوعی: حتی اگر قامت تو به زیبایی سرو باشد، چگونه میتواند جلوهگری کند در حالی که روح و جان ندارد؟
هوش مصنوعی: من در زندگی ام احساس میکنم که مانند یک بوف در دنیایی زندگی میکنم که هیچ کس برای من ارزشی قائل نیست و من در آنجا مانند یک خدمتگزار و غلام هستم.
هوش مصنوعی: خریدن بندهای مثل من اگر نفعی برایت نداشته باشد، ضرری هم برایت نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: دور از محل تو، دل من مانند پرندهای است که جایی برای nest ندارد و بیقرار است.
هوش مصنوعی: کسی که به عشق دچار است و دلی پر از غم دارد، دیگر به غمهای دنیا اهمیت نمیدهد.
هوش مصنوعی: یارم همه چیز دارد، اما دل مهربانی ندارد.
هوش مصنوعی: اگرچه بدون محبت هستی، اما نمیتوانی بفهمی که ذهن من ناتوان است.
هوش مصنوعی: دردی که من دارم، حتی بزرگترین حکیمان و فیلسوفان نیز نمیتوانند برای آن درمانی پیدا کنند.
هوش مصنوعی: با وجود تمام این ناله و زاری، ببین که آن جوان هیچ رحم و شفقتی به من ندارد.
هوش مصنوعی: مینشینم و به شدت اشک میریزم از دل شکسته و رنجیدهام.
هوش مصنوعی: او در آرامش در خواب است و شب در بستر من به زیبایی نشسته است، گویا که در آستانه در، خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در این تصویر، شخصی سر خود را بر زانوی دیگری گذاشته و او نیز با آرامش بر بالش خود تکیه داده است. این صحنه نمایانگر نزدیکی و همدلی بین دو نفر است که در کنار هم آرامش را تجربه میکنند.
هوش مصنوعی: او با دیگران نشسته و در حال گفتگو است و از دیگران مشغول نوشیدن جام طلاست.
هوش مصنوعی: من از آتش عشق رنگم زرد است و به خاطر اشکهایم دامنم خیس شده است.
هوش مصنوعی: غمگین و دلشکسته، مثل پرندهای که در قفس است و پرهایش را از دست داده، در گوشهای نشستهام.
هوش مصنوعی: تنها و بیکس و نزار و خستهام، نه دوستی دارم و نه کسی که با من باشد و تنهایم را تسکین دهد.
هوش مصنوعی: از سرنوشت بدی که به دنبال فتنه و آشوب است، در رنج و آزار قرار داریم و یار ما نیز به خاطر طرز رفتار ستیزهجویانهاش، ما را دچار درد و رنج کرده است.
هوش مصنوعی: من به تقدیر خود راضی نیستم، چون در کنارم کسی است که فقط به من ظلم میکند.
هوش مصنوعی: ما شاد هستیم، اما غمهای زیادی داریم؛ درد و رنج و غمهای بیپایان ما را آزار میدهد.
هوش مصنوعی: ای ستمگر، با ظلم تو، روزهای من تاریک و شبهایم نیز تاریکتر میشود.
هوش مصنوعی: امشب مروت کن و به من رحم کن و برای من سخت نگیر، چرا که من هم مانند شبانهای دیگر نیستم و به حال من رحم کن.
هوش مصنوعی: نشسته و با اندوه فراوان بر حال دل غمگینم اشک میریزم.
هوش مصنوعی: ما دو دوست و همدل بودیم که در کنار هم زندگی میکردیم و هر چیز را با هم به اشتراک میگذاشتیم.
هوش مصنوعی: همچون دو پرنده که همراه هم آواز میخوانند و هماهنگ با یکدیگر نغمه سر میدهند.
هوش مصنوعی: من به بلبلان به خاطر او افتخار میکنم و او هم به خاطر من، در میان زیباییها و نازهای خود، به من ناز میکند.
هوش مصنوعی: من به همراه او شدهام و عزت او باعث شده که من هم به آرامش برسم.
هوش مصنوعی: صدای فریاد از آسمان بی عاطفه و سردی به گوش میرسد، گویی که از جهانی که همه چیز در آن صرفاً یک ترفند و حقه است، ناشی میشود.
هوش مصنوعی: وقتی دو دوست همدیگر را میبینند، انگار که دو یار و همراه با یکدیگر هستند.
هوش مصنوعی: او برای دور کردن دو نفر از یکدیگر، هزاران دسیسه و ترفند را شروع میکند.
هوش مصنوعی: در نهایت، من مانند پرندهای با بالهای شکسته ماندم و او در حال پرواز بود.
هوش مصنوعی: من در اصفهان به انتظار ماندهام و او به سفر به شیراز رفته است.
هوش مصنوعی: تنها رحمت و محبت خداست که او را به من میرساند و من را به او میسازد.
هوش مصنوعی: در گوشهای از جدایی، تنها و دور از چهرهی آن دلربا هستم.
هوش مصنوعی: بنشینم و به شدت برای دل زخمی و رنجیدهام اشک بریزم!
هوش مصنوعی: این تاج طلا و این لباس گرانبها تنها برای زیبایی تو مناسب است و هیچ چیز دیگری را نمیطلبد.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت ظاهری فرد اشاره دارد. میگوید که قامت او بسیار زیباست و به قدری دلربا و دوستداشتنی است که حتی اگر لباس سادهای بپوشد، باز هم جلوهای شگفتانگیز و دلنشین خواهد داشت.
هوش مصنوعی: جز زیباییهای تو چیزی نیست که در کلیسا و مدارس درس داده شود.
هوش مصنوعی: بهتر بود مرا از بهشت مینو میبردند، تا اینکه در این زندان بمانم.
هوش مصنوعی: هیچ کس به زیبایی و خوبی تو نمیرسد و هیچگاه نمیتواند به تو نزدیک شود.
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است تو به آن جایگاه برسی و در کنار گل باشی؟ هیچ کس گل را با علف مقایسه نکرده است.
هوش مصنوعی: از محبت و توجه تو غافل شدم و از حالا به خاطر خدا دیگر این کار را تکرار نکن.
هوش مصنوعی: یک بار از من حال و روزم را پرسید و یک روز خود درد من را احساس کرد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، به ندرت میتوان زیبایی و لطافتی مانند چهره تو را یافت که به مانند ماه در آسمان درخشان و بینظیر است.
هوش مصنوعی: مگذار که شبها به خاطر نبودنت بیتاب و بیقرار بمانم.
هوش مصنوعی: میخواهم بنشینم و به شدت بگریم و برای دل زخمخوردهام بگویم.
هوش مصنوعی: دیشب من شاهد شادی و خوشی بودم، به گونهای که تمام حواس و توجه من از دست رفت.
هوش مصنوعی: سرش را با ناراحتی و افسردگی پایین انداخته و زلفهایش به صورتی آویزان و نامنظم از گوشش آویخته است.
هوش مصنوعی: گلها بوی گلاب میدهند، انگار که عرقی از شدت گرما بر دوش نشسته است.
هوش مصنوعی: گروهی از مردم که از جلو عقب افتادهاند، بر او ایستاده و ساکت هستند.
هوش مصنوعی: با دل پر درد فریاد زدم و گفتم: ای کسی که دوستانت را فراموش کردهای، چه کردهای؟
هوش مصنوعی: ای کاش میدانستم که آیا جز من دیگری نیز از جام سرشار شما نوشیده است یا نه.
هوش مصنوعی: یعنی بیدلیل خود را به دردسر نینداز و به حرفهای بیاساس دشمنان توجه نکن.
هوش مصنوعی: امروز به وضعیت من توجه کن و برای بهبود حال بد من تلاش کن.
هوش مصنوعی: زمانی که من از دنیا بروم، چه فایده دارد که فردا به خاطر من سوگواری کنی و لباس سیاه بر تن کنی؟
هوش مصنوعی: شبها که به یاد چهرهات، قلبم پر از احساسات و شور و شوق میشود.
هوش مصنوعی: با حسرت به یاد آن چهره و قامت و آغوش تو هستم.
هوش مصنوعی: مینشینم و با تمام دل، با صدای بلند میگریم! بر حال دلم که چقدر غمگین و دردمند است!
هوش مصنوعی: زمانه بیرحم و محبوبی بیپروا، من از معشوق ناله میکنم یا از آسمانها.
هوش مصنوعی: رابطه من با دوستش بسیار دشوار بود، مانند این که آتش شدت دارد و من مانند کاه و خاشاک هستم که به راحتی میسوزم.
هوش مصنوعی: خاکستر و خاشاک در برابر آتش تند چه جایگاهی دارند؟ وقتی آتش به آنها برسد، به سرعت میسوزند و نابود میشوند.
هوش مصنوعی: من یک شکار ضعیف هستم و برای صیادی که مرا با فریب و تله به دام میاندازد، این کار ننگین است.
هوش مصنوعی: از شدت عشق فریاد میزنم که حتی یک لحظه هم از آن شادابی و سرور دور نبودهام.
هوش مصنوعی: من تنها چیزی که به دست آوردهام، خاکی است که بر سر ریختهام و غیر از این، چیزی ندارم.
هوش مصنوعی: تو را نمیتوان به طور کامل توصیف کرد، زیرا چنین توصیفی فراتر از درک من است.
هوش مصنوعی: اگر زهر تو را بنوشم، به جان مینشیند و اگر از زخم تو دلم بگیرد، من همچنان با عشق تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی از عشق و درد اشاره دارد. گویا گوینده با وجود زخمها و دردهایی که از معشوق میبیند، اما هنوز نسبت به او احساس خوبی دارد. او حتی زهر معشوق را هم به نوعی میپسندد و آن را خوشایند میداند، مانند تریاک که برای برخی افراد لذتبخش است. در واقع، این بیانگر پیچیدگی روابط عشق است که حتی درد و رنج را هم به خاطر معشوق تحمل میکند.
هوش مصنوعی: در شبهای دوری، برای آرامش، چون انگور میوهدار را به جلو میگذارم.
هوش مصنوعی: من هم میخواهم به یاد او لبهایم را تر کنم، زیرا یاد آن دلبر چالاک به ذهنم میآید.
هوش مصنوعی: مینشینم و با دلشکستگی و اشک، بر حال دل غمگینم گریه میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که او به من نزدیک شد و با شوخی و محبت برخورد کرد، دل من را با صدها مشکل و درد پر کرد.
هوش مصنوعی: روزهای من با دل سیاه و دیده نالان سپری میشود، از دست دیده یا دل.
هوش مصنوعی: دل خود را در مشکلات رها کردهام و با چشم خود، سختیهای بسیار را دیدهام.
هوش مصنوعی: چون من بدون دلیل و بیخود گرفتار شدم، دل هر راهنمایی به درد من افتاد.
هوش مصنوعی: در نهایت، دوستان! شما دیدید که در زندگی من چه اتفاقاتی رخ داد و چه دردهایی را تحمل کردم؟
هوش مصنوعی: کسی که مثل من نه دل دارد و نه یاری، حقیقت این است که او به بیوفایی دل سپرده است.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به ناامیدی و شکایت فردی دارد که از عدم وفای معشوق و درد دل خود با خداوند میگوید. او از دست معشوق خود ناراحت و رنجیده است و میخواهد بداند که تا کی باید با این درد و دلش و نالههایش ادامه دهد. احساس یأس و نیاز به کمک در این ابیات مشهود است.
هوش مصنوعی: گفتم که دیگر به یاد معشوقان نمیافتم، اما خوب میدانم که دل به رضایت آنها راضی نمیشود.
هوش مصنوعی: اگرچه از سوی یار، دل را بارها خرد خرد کنند و رنج ببراند، اما دل هرگز از او جدا نخواهد شد.
هوش مصنوعی: از او ناامید شدم، زیرا تا زمانی که در این دام هستم، نمیتوانم دلم را آزاد کنم.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر این که خود را در دردسر بیندازد، دلش را به تلاش میاندازد.
هوش مصنوعی: بنشینم و با اشک و اندوه بر حال و روز دل شکستهام بگریم!
هوش مصنوعی: اگر به عاشقان ناکام رحم کنی، شاید با وفا به نام خود برسی.
هوش مصنوعی: هر بار که شرابی در جام میریزی، به یاد عطش و تشنگی ما باش.
هوش مصنوعی: اگر کسی دیگر نتواند ماه را از بالای بام آسمان ببیند، پس تو را در گوشهی بام چه کسی خواهد دید؟
هوش مصنوعی: ای کسی که از من دوری، ای کاش با مدعیان (خودخواه و فریبکار) تسلیم نمیشدی و به آنها وابسته نمیشدی.
هوش مصنوعی: سالهاست که میگویم دعا کن و گاهی هم از من بد بگو.
هوش مصنوعی: ای کاش که مادرم در زمانی که به دنیا آمدم، تولد من را نمیپذیرفت. چون در این روزگار، هیچ کس بدبختتر از من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من در روز شادی نکردم و شب هم خوشی نداشتم.
هوش مصنوعی: این نتیجهای است که من از شروع زندگیام گرفتهام و نمیدانم در نهایت به کجا خواهد رسید.
هوش مصنوعی: در باغ پر از لاله و گل، اگرچه زیبایی و خوشبختی وجود دارد، اما ما همچنان از این گیر و بندها رهایی نمییابیم.
هوش مصنوعی: ای سرنوشت نامناسب و بخت بد! تا کی باید من به ناامیدی و شکست ادامه دهم؟!
هوش مصنوعی: شبها تا صبح و روزها تا شب در دوری آن گل زیبا در ناله و افسوس هستم.
هوش مصنوعی: مینشینم و با ناراحتی و اشک بسیار بر روی وضعیت دلbroken خودم گریه میکنم!
هوش مصنوعی: تا وقتی که از تو جدا شدهام، جز مرگ چیزی نمیخواهم از خدا.
هوش مصنوعی: ای کسی که هیچکس را مانند تو ندیدم، به من بگو از کجا میتوانم تو را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من تمام عمر را در انتظار وصال گذراندهام و حالا میگویم که از دوری و جدایی چه رنجها کشیدهام.
هوش مصنوعی: از ظلم و ستمی که بر من روا داشتی، بعید است که هیچ چیز بدتری از آسمان بر من آمده باشد.
هوش مصنوعی: متاسفانه، به خاطر آشنایی با اطرافیان، از دیگران بیگانه شدهام و دیگر نمیتوانم به راحتی با آشناها ارتباط برقرار کنم.
هوش مصنوعی: هر بار که با او صحبت کردم، به جز دشنام چیزی نشنیدم، هرچند که از او درخواست دعا کردم.
هوش مصنوعی: عشق چقدر عجیبه! مردم از این درد بیخبرند و من تنها در این بیماری به سر میبرم.
هوش مصنوعی: تمام عمرم را صرف زیباییها و دلبستگیها کردهام و از این جماعت خیانتکار، وفاداری ندیدم.
هوش مصنوعی: من از نصیحت و پند در این دام نمیتوانم رها شوم، کار من از این حرفها گذشته است.
هوش مصنوعی: لطفاً در این لحظه مرا نصیحت نکن. اجازه بده که خودم به حال خود بپردازم، زیرا من...
هوش مصنوعی: من مینشینم و با تمام وجود بر دل غمزدهام گریه میکنم.
هوش مصنوعی: آن لاله با چهره زیبا و عطر خوش خود، هزار دل را به یک حرکت موی خود جذب کرده است.
هوش مصنوعی: تنها کسی که با تیر و کمان در دست دیدهام، چشمان سیاه اوست.
هوش مصنوعی: او بیاعتنا به ناله و گریهی من، شب و روزم را میگذرانَد و از جداییاش بیخبر است.
هوش مصنوعی: شخصی در انتظار شب نشسته و دستش را بر دل گذاشته است، تا صبح سرش را بر زانو مینهد.
هوش مصنوعی: ای کاش تیر به دل من بنشیند تا دیگر نتوانم تو را در کنار دیگری ببینم.
هوش مصنوعی: از شدت اشتیاق و حسرت به قامت تو، چشمانم پر از اشک است و مانند سیلی، بر روی چهرهام جاری میشود.
هوش مصنوعی: جز قامت تو، ای زیباتر از درخت سرو، هیچ چیز دیگری برای من وجود ندارد. جز لبهای تو، ای گل خوشبو، هیچ چیز دیگری برای من ارزشمند نیست.
هوش مصنوعی: من هرگز سروی را که آهسته و با وقار قدم بزند ندیدهام و هرگز غنچهای را که صحبت کند تجربه نکردهام.
هوش مصنوعی: ای آقای بیوفا، خواهش میکنم حداقل یک بار به یاد بنده دعاگو باش.
هوش مصنوعی: من از ظلم و بیوفایی آن دل آزار رنجیدهام و اکنون دلام در آن کوهستان باقی مانده است.
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر دوری، دلم پر از غم است و هر شب به خاطر فراق آن معشوق زیبا، دچار اندوه میشوم.
هوش مصنوعی: مینشینم و بسیار گریه میکنم بر حال دلbroken و دردناک خودم!
هوش مصنوعی: ای تو که بهخاطر ستمها به من، قصه من تبدیل به نقلقولهای زمانه شده است.
هوش مصنوعی: تو تاتیر و کمان را در دست گرفتی و دل من با نگاه به تو هدفی شده است.
هوش مصنوعی: تا کی باید از دیدار تو دور باشم، مانند پرندهای که از لانهاش جدا افتاده است؟
هوش مصنوعی: در شبها، همه به جشن و شادی مشغولند و از شرابهای مغان لذت میبرند.
هوش مصنوعی: با صدای دلنواز نی و نالههایش، همراه با ساز بربط، مطرب و سایر سازها، فضایی پر از موسیقی و احساس ایجاد شده است.
هوش مصنوعی: در دستان تو، آستین بیگانگان است و من از درگاه تو با ناله و فریاد درخواست میکنم.
هوش مصنوعی: در هر گوشه و کنار، هر جا که غمی در دنیا وجود دارد، به من رو کرده است.
هوش مصنوعی: پرندهای که بالهایش آسیب دیده است، تمایلی به آب و دانه ندارد.
هوش مصنوعی: از شانس بد من تأثیر غم و اندوه شبهای بیخوابیم دیگر نیست.
هوش مصنوعی: ای مرگ، از سمت کناری به سراغ من بیا و در این مرحله از زندگیام وارد شو!
هوش مصنوعی: مدتی طولانی است که من در شبها بیتاب و گرفتار هستم، و در صبح که میشود مانند کسی که ضربهای خورده، احساس رنج و درد میکنم.
هوش مصنوعی: بنشینم و خیلی غمگینانه اشک بریزم بر وضعیت دل شکستهام!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.