گنجور

 
۴۷۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۷

 

... پشت پا بر جسم زد جان تا هوای عشق کرد

جامه را بخشد به ساحل هر که بر دریا زند

از که دیگر می توان چشم نوازش داشتن ...

... عشق و تعمیر دل عاشق چه امیدست این

بخیه چون سیلاب بر چاک دل دریا زند

سر به یک بالین فرو ناید غیوران را مگر ...

... کلک گوهر بار صایب چون گهرریزی کند

گوشها چون گوش ماهی غوطه در دریا زند

صائب تبریزی
 
۴۷۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۰

 

جام خالی غوطه در خم بی محابا می زند

ابر چون بی آب شد بر قلب دریا می زند

در زوال خویش چون خورشید می سوزد نفس ...

... بی قراری در حریم وصل عاشق را به جاست

موج پیچ و تاب در آغوش دریا می زند

هرکه بردارد به دوش از بردباری بار خلق

سینه چون کشتی به دریا بی محابا می زند

سوخت مجنون مرا سودا و عشق سنگدل ...

صائب تبریزی
 
۴۷۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۱

 

... جام چون خالی شود سر می نهد در پای خم

ابر چون بی آب شد بر قلب دریا می زند

اینقدرها شوربختی را اثر می بوده است ...

صائب تبریزی
 
۴۷۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۸

 

... حسرت عشاق افزون می شود در عین وصل

موج ها خمیازه در آغوش دریا می کشند

گرچه لیلی عمرها شد تا ازین صحرا گذشت ...

صائب تبریزی
 
۴۷۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۹

 

... بی تکلف بحر را چون موج در بر می کشند

می رسانند از دل دریا به ساحل نامه ها

موجها گاهی زدست بحر اگر سر می کشند ...

صائب تبریزی
 
۴۷۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۰

 

... تنگدستی نفس سرکش را شود رهبر به حق

ابر چون بی آب گردد روی در دریا کند

کی خیالش می شود در دل مصور بی نقاب ...

صائب تبریزی
 
۴۷۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۱

 

... در سر اندیشه او عقل آخر سرگذاشت

در دل دریا شناور چند دست و پا کند

جرأت بر گرد سر گردیدن شکر کجاست ...

... تیغ بردارد به انداز سرش هر موجه ای

خودنمایی چون حباب آن کس که در دریا کند

گرنگردد از شنیدن طبع اهل دل ملول ...

صائب تبریزی
 
۴۷۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۲

 

... از دل پرخون بود در گریه چشم من دلیر

دخل دریا ابر را در خرج بی پروا کند

کار چون افتاد شیرین کارفرما می شود ...

... درفشاندن گر کند تقصیر از دون همتی است

هر که احسان همچو ابر از کیسه دریا کند

منع دلهای دونیم از ناله کردن مشکل است ...

صائب تبریزی
 
۴۷۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۳

 

می به جرأت در قدح در پای خم مینا کند

دخل دریا ابر را در خرج بی پروا کند

از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز ...

صائب تبریزی
 
۴۷۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۴

 

پیش ابر نوبهاران چون صدف لب وا کند

شور غیرت زندگی را تلخ بر دریا کند

زود عالم را کند زنگار در چشمش سیاه ...

... نیست میدان جنون ما جهان تنگ را

کشتی طوفانی ما رقص در دریا کند

شاهد آیینه رخساری درین بازار نیست ...

صائب تبریزی
 
۴۷۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۶

 

... هرگز از مژگان گشادی دیده ما را نشد

کی گره از کار دریا دست مرجان وا کند

نوبهار برق جولان بلبل ما را نداد ...

صائب تبریزی
 
۴۷۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۱

 

... پیش دل هر کس حدیث زلف و کاکل سرکند

لنگر بیتابی دریا نمی گردد گهر

عشق هیهات است با صبر و تحمل سر کند ...

صائب تبریزی
 
۴۷۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۸

 

... آسمان کی می تواند منع پروازم کند

جوش دریا کم نمی گردد ز سرپوش حباب

مهر خاموشی چه با اشک سبکتازم کند ...

... رتبه افکار من صایب ز شعری بگذرد

گر به تحسین شاه دریادل سرافرازم کند

صائب تبریزی
 
۴۷۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

 

... با سبکروحان نمی باید گرانجانی کند

زندگانی تلخ بر دریا شود هر گه صدف

دست خود را باز پیش ابر نیسانی کند ...

صائب تبریزی
 
۴۷۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۱

 

... تخته مشق حوادث می شود هر پاره اش

کشتی آن را که شور عشق دریایی کند

پنبه داغش بود ناف غزالان ختن ...

... خاک را ته جرعه اش چون طور در رقص آورد

عشق دریا دل چو عزم باده پیمایی کند

می شود از سنگ طفلان استخوانم توتیا ...

صائب تبریزی
 
۴۷۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۲

 

... دست ناشستن ز دنیا بی جگر دارد ترا

ورنه ماهی بستر و بالین ز دریا می کند

جمع می سازد دل صدپاره را سودای عشق ...

صائب تبریزی
 
۴۷۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۴

 

... وصل جای اضطراب شوق نتواند گرفت

سیل در آغوش دریا یاد هامون می کند

تاز زخم ما جدا شد خنجر او خون گریست ...

صائب تبریزی
 
۴۷۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۸

 

... شمع من از اشک خود پروانه سازی می کند

پیش دریا چشم آب از چشمه پل می دهد

عمر هرکس صرف در عشق مجازی می کند ...

صائب تبریزی
 
۴۷۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۲

 

... تخته تعلیم ما دلبستگان ساحل است

در کنار لطف هر کشتی که دریا بشکند

عندلیبی را که از گل با خیال گل خوش است ...

... از حباب ما گره در کار بحر افتاده است

می کشد دریا نفس هر گاه ما را بشکند

کشتی ما چون صدف در دامن ساحل شکست

وقت موجی خوش که در آغوش دریا بشکند

حیرت این خار نایابی که در پای من است ...

صائب تبریزی
 
۴۸۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۳

 

... دل زعصیان سخت چون گردید مشکل بشکند

خویش را بشکن که برگردد به دریا زودتر

موج را بر یکدگر چندان که ساحل بشکند ...

... راهرو را زیر پا گر خار غافل بشکند

تشنه دریا به هر موجی تسلی کی شود

کی خمار من به آب تیغ قاتل بشکند

تار و پود موج این دریا بهم پیوسته است

می زند بر هم جهان را هر که یک دل بشکند ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۳۸
۲۳۹
۲۴۰
۲۴۱
۲۴۲
۳۷۳