گنجور

 
صائب تبریزی

گر چنین نشو و نما آن نخل موزون می‌کند

سرو را بار خجالت بید مجنون می‌کند

قرب و بعدی در میان عاشق و معشوق نیست

قطره سیر بحر در دامان هامون می‌کند

چاره‌ای گر هست درد عشق را، بیچارگی است

این گره را ناخن تدبیر افزون می‌کند

می‌تواند از دل ما خار غم بیرون کشید

هرکه تیغ از پنجه خورشید بیرون می‌کند

وصل جای اضطراب شوق نتواند گرفت

سیل در آغوش دریا یاد هامون می‌کند

تاز زخم ما جدا شد خنجر او خون گریست

چون فتد ماهی به خشکی یاد جیحون می‌کند

نیست غیر از دست خالی پرده‌پوشی سرو را

بی‌سرانجامی چه با یاران موزون می‌کند!

 بی‌بری را خاطر آزاده‌ای باید چو سرو

تنگدستی بید را فی‌الحال مجنون می‌کند

چین ابرو عاشقان را می‌کند گستاخ‌تر

خضر کی ره را غلط از نعل وارون می‌کند؟

هرکه می‌گوید به گردون از گرفتاری سخن

حلقه دیگر به زنجیر خود افزون می‌کند

اندکی دارد خبر از درد ارباب سخن

هرکه صائب مصرعی چون سرو موزون می‌کند

 
 
 
نسیمی

عقل را سودای گیسوی تو مجنون می‌کند

فکر آن زنجیر پر سودا عجب چون می‌کند

هست ابروی تو آن حرفی که نامش را اله

در کلام کبریا قبل از «قلم» «نون» می‌کند

صورت روی تو بر هر دل که می‌آید فرو

[...]

اهلی شیرازی

ناقه لیلی که سر در کوه و هامون می‌کند

در بن هر خار جستجوی مجنون می‌کند

گوش بر افسانه من خلق را دفع ملال

این حکایت‌ها که من دارم جگر خون می‌کند

زنده‌ام من از غم دل پس دلی کو بی‌غم است

[...]

صائب تبریزی

ساغر پر می علاج جان محزون می‌کند

گرد پاک از چهره سیلاب جیحون می‌کند

دفتر آداب را در بزم می شیرازه نیست

دختر رز حرف در کار فلاطون می‌کند

کوه تمکین خم از جوش شراب آسوده است

[...]

جویای تبریزی

مار زلفش را نمی دانم چه افسون می کند

مشک را در نافهٔ آهوی چین خون می کند

بسکه با خاک گلستان است استعداد فیض

سرو را یک مصرع برجسته موزون می کند

بیدل دهلوی

ناتوانی باز چون شمعم چه افسون می‌کند

می‌پرد رنگ و مرا از بزم بیرون می‌کند

بیش از آن‌کان پنجهٔ بیباک بربندد نگار

سایهٔ برک حنا برمن شبیخون می‌کند

خلق ناقص این‌کمالاتی‌که می‌چیند به هم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه