گنجور

 
صائب تبریزی

گر چنین نشو و نما آن نخل موزون می‌کند

سرو را بار خجالت بید مجنون می‌کند

قرب و بعدی در میان عاشق و معشوق نیست

قطره سیر بحر در دامان هامون می‌کند

چاره‌ای گر هست درد عشق را، بیچارگی است

این گره را ناخن تدبیر افزون می‌کند

می‌تواند از دل ما خار غم بیرون کشید

هرکه تیغ از پنجه خورشید بیرون می‌کند

وصل جای اضطراب شوق نتواند گرفت

سیل در آغوش دریا یاد هامون می‌کند

تاز زخم ما جدا شد خنجر او خون گریست

چون فتد ماهی به خشکی یاد جیحون می‌کند

نیست غیر از دست خالی پرده‌پوشی سرو را

بی‌سرانجامی چه با یاران موزون می‌کند!

 بی‌بری را خاطر آزاده‌ای باید چو سرو

تنگدستی بید را فی‌الحال مجنون می‌کند

چین ابرو عاشقان را می‌کند گستاخ‌تر

خضر کی ره را غلط از نعل وارون می‌کند؟

هرکه می‌گوید به گردون از گرفتاری سخن

حلقه دیگر به زنجیر خود افزون می‌کند

اندکی دارد خبر از درد ارباب سخن

هرکه صائب مصرعی چون سرو موزون می‌کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode