گنجور

 
صائب تبریزی

نه همین بر قلب ایمان یا دل ما می‌زند

دزد خال او شبی خود را به صد جا می‌زند

جام چون خالی شود سر می‌نهد در پای خُم

ابر چون بی‌آب شد بر قلب دریا می‌زند

اینقدرها شوربختی را اثر می بوده است؟

می‌شود هشیار هرکس باده با ما می‌زند

جان مشتاقان نمی‌سازد به زندان بدن

وحشی ما زود بر دامان صحرا می‌زند

کشتن ما نیست مطلب از شکست آستین

دامنی بر آتش بی‌تابی ما می‌زند

گرچه هر بندم ز بار درد کوه آهنی است

باز عشق بدگمانم بند بر پا می‌زند

مدتی شد خط او فرمان عزل آورده است

همچنان خال لب او مهر بالا می‌زند

می‌تواند گل ز روی دولت بیدار چید

هرکه چون صائب می روشن به شب‌ها می‌زند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

جام خالی غوطه در خُم بی‌محابا می‌زند

ابر چون بی‌آب شد بر قلب دریا می‌زند

در زوال خویش چون خورشید می‌سوزد نفس

مهر خود از نامجویان هرکه بالا می‌زند

می‌کند طی راه چندین‌ساله را در یک قدم

[...]

سلیم تهرانی

مطرب این مجلس امشب راه دل‌ها می‌زند

چنگ بر طنبور و ناخن بر دل ما می‌زند

این که در دیر مغان منصور جا دارد بس است

از چه دیگر پیش مستان حرف بی‌جا می‌زند

کوهکن در عاشقی زد تیشهٔ خود را به سر

[...]

بیدل دهلوی

عاقبت شرم امل بر غفلت ما می‌زند

ربشه‌پردازی به خواب دانه‌ها پا می‌زند

شش جهت کیفیت اسرار دل‌گل‌کرده است

رنگ می جام دگر بیرون مینا می‌زند

خانمان تنگی ندارد گر جنون دزد نفس

[...]

طغرل احراری

با خیال چشم مستت هر که صهبا می‌زند

چون سکندر پای خود بر فرق دارا می‌زند

بی‌تو مینای طرب بر سنگ خارا می‌زند

نشئه عمر خضر جوش دو بالا می‌زند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه