سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶
... به زور شانه به آن مو شود کمر گستاخ
به موج چین جبین بتان مشو حیران
مرو ز جهل به دریای پرخطر گستاخ ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱
... هر آن کسی که لب خشم و چشم تر دارد
حباب خانه خود را به موج می سپرد
کله به باد دهد آن که ترک سر دارد ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲
... جهان را هر زمان تغییر اوضاع است در باطن
که دریا در حقیقت هر نفس موج دگر دارد
کسی از چاپلوسی دلنشین ما نمی گردد ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
... زمین از دست چرخ بی مروت داغ ها گشته
که بحر اخضر افلاک موج آتشین دارد
سعیدا در خیال آن کمر چون موی می پیچد ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱
... اشک مرا به کشت رسان و روا مدار
این بحر موج خیز که بیکار بگذرد
غافل مشو ز دل که مبادا از این طریق ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
... هر که درد ابدی داشت چه درمان می کرد
موج زد خاطر بحر و به نظر زود آمد
ورنه چشم گهرافشان تو طوفان می کرد ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲
موج خیز گریه ما چشم تر بار آورد
صندل پیشانی ما درد سر بار آورد ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵
... بفکن به عین دریا خود را و امن بنشین
که بلای موج طوفان همه در کنار باشد
دل غافل آن زمان سرد شود ز دار فانی ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶
... مرا به سینه دل خارخار پیدا شد
ز موج خیز حوادث اجل خلاصم کرد
که بحر شور فنا را کنار پیدا شد ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴
خارخار دل کجا در دیده ما می خلد
خار ماهی کی به چشم موج دریا می خلد
دستگاه صنع را انگشت رد هم نیست رو ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
... از چراغ بخت ما دودی که سر برمی زند
برزخ دریا نه موج است این که از تعجیل عمر
می کشد از آستین دستی و بر سر می زند ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
هر گه که دل به یاد لبی جوش می زند
صد موج بوسه بر لب خاموش می زند
گردم به گرد مست شرابی که بی دریغ ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
موج دریای جنون کی دست بر دل می زند
می کشد میدان و هردم سر به ساحل می زند ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
... دایم ز فیض صلح و صفا جلوه می کند
از موج خیز حادثه بی طاقتی چرا
ای ناخدا مگر دو خدا جلوه می کند ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
... دهر دریایی است بی پایان و ما امواج او
ای رفیقان همچو موج آخر ز هم باید برید
مهدجنبان درد و انده دایه غم مشفقش ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲
... چاره کوی تو بیرون بود از حد شمار
بحر را کشتی ما موج صفت می گردد
که رود تا به میان گاه بیاید به کنار ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷
... هست تا دل کی ز دست فکر می گردد خلاص
می کشد هر دم گریبان بحر را موج دگر
جوهر مردی در آن ساعت نمایان می شود ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱
... کشتی تن از نگاه تند می پیچد به خود
چین پیشانی در این جا موج طوفان است بس
کاستن ها در پی است ای ماه بالیدن چرا ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳
... شد چو گردون در محیط عشق سرها سرنگون
موج دریای قدیمیم از حباب ما مپرس
فرصت یک آب خوردن نیست عمرت بیش باد ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
... دیدیم بی مضایقه دیدار یار خویش
تا دیده ایم جوهر شمشیر موج آب
داریم ذوق غوطه زدن در کنار خویش ...