گنجور

 
سعیدا

کاکل خود را ببین از پیچ و تاب ما مپرس

طالع بیدار خود را بین ز خواب ما مپرس

لب ببند از گفتگو درسی ز حال ما بگیر

جز خموشی نیست حرفی از کتاب ما مپرس

سینهٔ بریان دل مجروح چشم تر مزه است

جای می خالی است ساقی از کباب ما مپرس

نبض ما بگرفت شد دست فلاطون رعشه دار

می شود سیماب، آب از اضطراب ما مپرس

شد چو گردون در محیط عشق سرها سرنگون

موج دریای قدیمیم از حباب ما مپرس

فرصت یک آب خوردن نیست عمرت بیش باد

می شوی سرگشته ای خضر از شتاب ما مپرس

زلف را بگشا گره بر کاکل مشکین مزن

می کنی سررشته گم از پیچ و تاب ما مپرس

آسمان خم شد ز بار نامهٔ اعمال ما

می شوی درمانده از روز حساب ما مپرس

هر چه می خواهی بکن اما مگو چون کرده ای

آنچه می خواهی بگو لیک از جواب ما مپرس

شرح حال ما سعیدا نیست با کس گفتنی

می‌شوی دیوانه از کیف شراب ما مپرس