گنجور

 
سعیدا

آن ماهوش که در همه جا جلوه می کند

خورشید در خرابهٔ ما جلوه می کند

در سینه های روشن و در دیده های پاک

دایم ز فیض صلح و صفا جلوه می کند

از موج خیز حادثه بی طاقتی چرا

ای ناخدا مگر دو خدا جلوه می کند؟

خورشیدوش برآمده از خوابگاه ناز

امروز باز تا به کجا جلوه می کند

آن سالکی که باخبر است از مقام خویش

دایم میان خوف و رجا جلوه می کند

ای دلبران برای خدا جلوه گر شوید

نور خدا ز روی شما جلوه می کند

اقبال در عنان تو عالم گرفته است

در سایهٔ تو بال هما جلوه می ند

بر مدعی ز نکهت اخلاص بهره نیست

با او همیشه بوی ریا جلوه می کند

بنشین به کوی یار سعیدا که بی حجاب

در خانهٔ کریم گدا جلوه می کند