گنجور

 
۴۴۰۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۳

 

... عمری بیازمودی هستی خویش را

یک بار نیستی را هم باید آزمود

طاق و طرنب فقر و فنا هم گزاف نیست ...

مولانا
 
۴۴۰۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۰

 

... آن گوش انتظار خبر نوش می کند

وان چشم اشکبار به دیدار می رسد

آن دل که پاره پاره شد و پاره هاش خون

آن پاره پاره رفته به یک بار می رسد

قد چو چنگ را که دلش تار تار شد ...

... فاش و صریح گو که صفات بشر گریخت

زیرا صفات خالق جبار می رسد

ای مفلسان باغ خزان راهتان بزد ...

مولانا
 
۴۴۰۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۱

 

... نه ماه گشت حامله زان بی قرار شد

گلنار پرگره شد و جوبار پرزره

صحرا پر از بنفشه و که لاله زار شد ...

... گر در دو دست موسی یک چوب مار شد

زنده شدند بار دگر کشتگان دی

تا منکر قیامت بی اعتبار شد

اصحاب کهف باغ ز خواب اندرآمدند ...

... بربند این دهان و مپیمای باد بیش

کز باد گفت راه نظر پرغبار شد

مولانا
 
۴۴۰۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۲

 

... شب شرق تا به غرب گرفته سپاه زنگ

رومی روزشان به یکی بار می کشد

حاصل مرا چو بلبل مستی ز گلشنیست ...

مولانا
 
۴۴۰۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۶

 

... کآخر چو حلقه بر درم از بیم و از امید

بار دگر به آب ده این رنگ و بوی را

کاین دم به رنگ دیگرم از بیم و از امید ...

مولانا
 
۴۴۰۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۱

 

آه که بار دگر آتش در من فتاد

وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد

آه که دریای عشق بار دگر موج زد

وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد ...

مولانا
 
۴۴۰۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۲

 

... روی زمین سبز شد جیب درید آسمان

بار دگر مه شکافت روح مجرد رسید

گشت جهان پرشکر بست سعادت کمر

خیز که بار دگر آن قمرین خد رسید

دل چو سطرلاب شد آیت هفت آسمان ...

مولانا
 
۴۴۰۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۵

 

بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد

دولت بار دگر در رخ ما رو گشاد

سرمه کشید این جهان باز ز دیدار ما ...

مولانا
 
۴۴۰۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۹

 

یار مرا عارض و عذار نه این بود

باغ مرا نخل و برگ و بار نه این بود

عهدشکن گشته اند خاصه و عامه ...

... پرورش و عهد یار غار نه این بود

سیل غم بی شمار بار و خرم برد

طمع من از یار بردبار نه این بود

از جهت من چه دیگ می پزد آن یار ...

... می رسدم بوی خون ز گفت درشتش

رایحه ناف مشکبار نه این بود

نوش تو را ذوق و طعم و لطف نه این بود ...

مولانا
 
۴۴۱۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۱

 

... اگر به وصل گشاید دمی کنار چه باشد

بگفت چیست شکایت هزار بار گشادم

ز بهر ماهی جان را هزار بار چه باشد

من از قطار حریفان مهار عقل گسستم

به پیش اشتر مستش یکی مهار چه باشد

اگر مهار گسستم وگرچه بار فکندم

یکی شتر کم گیری از این قطار چه باشد ...

... چو شمس مفخر تبریز ماه نو بنماید

در آن نمایش موزون ز کار و بار چه باشد

مولانا
 
۴۴۱۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۴

 

... میان خلعت جانان قبول عشق خرامان

به بارگاه تجلی ز کار و بار چه می شد

به باد و آتش و آب و به خاک عشق درآمد ...

... چو شمس مفخر تبریز زد آتشی به درختی

ز شعله های لطیفش درخت و بار چه می شد

مولانا
 
۴۴۱۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۲

 

... بسی مثال خمیرت دراز و گرد کنند

کهت کنند و دو صد بار کهربات کنند

تو مرد دل تنکی پیش آن جگرخواران ...

مولانا
 
۴۴۱۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۳

 

... چو مریمی که نه معشوقه و نه شو دارد

هزار بار چمن را بسوخت و بازآراست

چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد ...

مولانا
 
۴۴۱۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۴

 

... جواب داد بر آن زشت کو دو شو دارد

هزار بار خزان کرد نو بهار تو را

چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد ...

مولانا
 
۴۴۱۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۳

 

... نه یاد این کند و نی ملالش افزاید

ز بار و رخت که این جا بر آن همی لرزید

دلش چنان برهد که غمیش نگزاید

مولانا
 
۴۴۱۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۶

 

... جواب داد که گلزار صد عدو دارد

هزار بار چمن را بسوخت و بازآراست

چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد ...

مولانا
 
۴۴۱۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۶

 

... مباش کاهل کاین قافله روانه شدست

ز قافله بممانید و زود بار کنید

چهارپای طبایع نکوبد این ره را ...

مولانا
 
۴۴۱۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۴

 

... هر چه اندر وطن تو را سبکست

ساعت کوچ بار خواهد بود

بر تو این دم که در غم عشقی

چون پدر بردبار خواهد بود

فقر کز وی تو ننگ می داری ...

... در سر هر که چشم عبرت نیست

خوار و بی اعتبار خواهد بود

بس کن ار چه سخن نشاند غبار

آخر از وی غبار خواهد بود

شمس تبریز چون قرار گرفت ...

مولانا
 
۴۴۱۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۵

 

هر که ز عشاق گریزان شود

بار دگر خواجه پشیمان شود

والله منت همه بر جان اوست ...

مولانا
 
۴۴۲۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۲

 

... گفتم کی زیر و زبر چرخ و زمینت

نیست عجب گر بر تو نیست مرا بار

گفت منم جان و دلت خیره چه باشی ...

... گفتم کی از دل و جان برده قراری

نیست مرا تاب سکون گفت به یک بار

قطره دریای منی دم چه زنی بیش ...

مولانا
 
 
۱
۲۱۹
۲۲۰
۲۲۱
۲۲۲
۲۲۳
۶۵۵