گنجور

 
مولانا

نگفتمت مرو آن جا که مبتلات کنند

که سخت دست درازند بسته پات کنند

نگفتمت که بدان سوی دام در دامست

چو درفتادی در دام کی رهات کنند

نگفتمت به خرابات طرفه مستانند

که عقل را هدف تیر ترهات کنند

چو تو سلیم دلی را چو لقمه بربایند

به هر پیاده شهی را به طرح مات کنند

بسی مثال خمیرت دراز و گرد کنند

کهت کنند و دو صد بار کهربات کنند

تو مرد دل تنکی پیش آن جگرخواران

اگر روی چو جگربند شوربات کنند

تو اعتماد مکن بر کمال و دانش خویش

که کوه قاف شوی زود در هوات کنند

هزار مرغ عجب از گل تو برسازند

چو ز آب و گل گذری تا دگر چه‌هات کنند

برون کشندت از این تن چنان که پنبه ز پوست

مثال شخص خیالیت بی‌جهات کنند

چو در کشاکش احکام راضیت یابند

ز رنج‌ها برهانند و مرتضات کنند

خموش باش که این کودنان پست سخن

حشیشی‌اند و همین لحظه ژاژخات کنند