گنجور

 
مولانا

میان باغ، گل سرخ‌، های و هو دارد

که بو کنید دهان مرا چه بو دارد

به باغ، خود همه مستند لیک نی چون گل

که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد

چو سال سال نشاطست و روز روز طرب

خنک مرا و کسی را که عیش خو دارد

چرا مقیم نباشد چو ما به مجلس گل

کسی که ساقی باقیِ ماهرو دارد

هزار جان مقدس فدای آن جانی

که او به مجلس ما امر اشربوا دارد

سؤال کردم گل را که بر کی می‌خندی

جواب داد بر آن زشت، کو دو شو دارد

هزار بار خزان کرد نو بهارِ تو را

چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد

پیاله‌ای به من آورد گل که باده خوری؟

خورم! چرا نخورم بنده هم گلو دارد

چه حاجتیست گلو باده‌ی خدایی را

که ذره ذره همه نُقل و می از او دارد

عجب که خار چه بدمست و تیز و روترشست

ز رشک آنکِ گل و لاله صد عدو دارد

به طور موسی بنگر که از شراب گزاف

دهان ندارد و اشکم چهارسو دارد

به مستیان درختان نگر به فصل بهار

شکوفه کرده که در شرب می غلو دارد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۹۳۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

کسی که قصد ز عالم به خواب و خور دارد

اگر چه چهره‌ش خوب است طبع خر دارد

بخر شمارش مشمارش، ای بصیر، بصیر

اگرچه او به‌سر اندر چو تو بصر دارد

نه هرچه با پر باشد ز مرغ باز بود

[...]

ناصر بخارایی

زهی وزیر سلیمان صفت که چون آصف

صفای ذهن تو تأثیر ماه و خور دارد

نظام کار ممالک به یمن صحبت تو

کمال یافت که از فرخّی اثر دارد

به ذات تو خطری ازعروض عارضه نیست

[...]

قدسی مشهدی

کسی کجا خبر از حال زار من دارد؟

خبر ز حال دلم کردگار من دارد

خوشم چو شمع، اگر سوزدم وگر سازد

غم تو هرچه کند اختیار من دارد

فزود بیخودی‌ام بس که از خیال وصال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه