گنجور

 
۴۳۸۱

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

... مجنون عشق رقص به آواز پا کند

مست تو پابرهنه به دریا حباب وار

بر روی آب گردد و کسب هوا کند ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۸۲

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

... رازهای فلک از سینه ی عارف پیداست

همچو دریا که درو مرغ هوا بنماید

چوب خواهد مدد از هرکه کسی می جوید ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۸۳

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۴

 

... دود این سرگشتگی از خوی آتش می کشد

چون ز قسمت سر توان پیچید کز دریا نصیب

گوش ماهی را گرفته سوی آتش می کشد ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۸۴

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۳

 

... هرکجا باشم گزیری نیست از طوفان مرا

موج دریا انتظارم بر سر پل می کشد

روزی داناست در معنی که نادان می خورد ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۸۵

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۹

 

... دوست از دشمن اسیر عشق نشناسد سلیم

رهرو او موج دریا را خیال پل کند

سلیم تهرانی
 
۴۳۸۶

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۵

 

... گرمی از آفتاب می طلبد

آب خواهد ز تشنه در دریا

آنکه از ما شراب می طلبد ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۸۷

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹

 

... شوقت به ره قافله ی موج ز حکمت

چون آب سخن بسته به دریا پل کاغذ

بر بوی خس و خار گلستان تو از شوق ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۸۸

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۶

 

... نارنج آفتاب نهان در سمور ابر

دامان من چو هست به دریا چرا رود

نزدیک کرده چشم ترم راه دور ابر ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۸۹

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۳

 

... ماهی از آب برون آور و بر خاک انداز

دل به دریا فکن ای خواجه و از باده فروش

بستان آتش و در خانه ی امساک انداز ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۹۰

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۱

 

... هرکسی چاشنی فقر و قناعت دانست

همچو گوهر بودش قطره ای از دریا بس

نیست در قافله ی ریگ روان راهبری ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۹۱

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۷

 

در وادی محبت چون خضر راهبر باش

با رهروان دریا چون موج همسفر باش

انگشت دایه در کام زهر غمم کشیده ست

در دست من هر انگشت گو شاخ نیشکر باش

آشوب موج و طوفان سامان اهل دریاست

همچون سفینه ی عشق مجموعه ی خطر باش ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۹۲

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

ز مژگان آب چشمم می زند جوش

که دریا را نشاید کرد خس پوش

درین دریا بود از سیلی موج

چو نیلوفر صدف نیلی بناگوش ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۹۳

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۴

 

... آنکه از طوفان غم جوید خلاصی کاشکی

چون خس و خاشاک دریا اختیاری باشدش

دایه در گهواره کون جنبانی آموزد به طفل ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۹۴

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۷

 

... که پیش هر خس و خاری چو گل نداری کف

چه سود آب ز دریا چو ابر بخشیدن

کرم ز آبله دست خویش کن چو صدف ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۹۵

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۶

 

می آیدم به تحفه ز میخانه جام خشک

دریا به من همیشه فرستد سلام خشک

نه ابر در هوا نه می ناب در قدح ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۹۶

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۶

 

... از موج فتنه گر بنشینم به روی سنگ

دارم گمان آن که به دریا نشسته ام

تیر هوایی ام که ز بس بی تعلقی ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۹۷

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲

 

... می کند سوز دل من آب سنگ خاره را

گر برآرم آه گرمی کوه را دریا کنم

راستی را کرده ام سرمایه ی بازار خود ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۹۸

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۸

 

... از بهر صید کردن مرغابیان اشک

مانند موج دام به دریا فکنده ایم

در عشق لاله را سبب اعتبار شد ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۹۹

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۹

 

... غبار فتنه پیدا شد ولی لشکر نمی بینم

درین دریا چنان بیم نهنگ آشفته ام دارد

که چون ماهی به زیر پای خود گوهر نمی بینم ...

... خوش آن محتاج کز روی کریمان چشم بردارد

درین دریا حبابی به ز نیلوفر نمی بینم

جنون از انقلاب روزگار آسوده ام دارد ...

... سکون و جنبش اشیا سلیم از خویش کی باشد

همین کشتی به دریا دیده ام لنگر نمی بینم

سلیم تهرانی
 
۴۴۰۰

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۱

 

... یقین پاک است اما دامن گل را نمی دانم

درین دریا چو موجم خضر می راند به آب آخر

ز بس هر لحظه می گوید ره پل را نمی دانم ...

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲۱۸
۲۱۹
۲۲۰
۲۲۱
۲۲۲
۳۷۳