گنجور

 
سلیم تهرانی

خرم آن گلشن که امید بهاری باشدش

در خزان از برگ عشرت غنچه واری باشدش

بس که عشق آلوده ی دنیا نمی خواهد مرا

باد بر من نگذرد هرگه غباری باشدش!

گر ببینی عارفی زاهد به کوی می فروش

بی سبب منعش مکن، شاید که کاری باشدش!

آنکه از طوفان غم جوید خلاصی، کاشکی

چون خس و خاشاک دریا اختیاری باشدش

دایه در گهواره کون جنبانی آموزد به طفل

تا به پیش اهل دنیا اعتباری باشدش

همچو گردون، مهر و کین من اثر دارد سلیم

نیک بخت آن کس که چون من دوستداری باشدش