اثر در عالم از دارا و اسکندر نمیبینم
سری همچون کلاه لاله در افسر نمیبینم
درین مجلس چراغی از که خواهد خواست پروانه
که غیر از شمع، یک سرزندهٔ دیگر نمیبینم
مرا ذوقی ز دانش نیست، لوح ساده در کار است
که بر آیینه دارم چشم، من جوهر نمیبینم
ز کویش میتوان رفتن، قرار و صبر اگر باشد
درین پرواز، همراهی ز بال و پر نمیبینم
میان یوسف و معشوق ما نسبت نمیگنجد
من اندر راستگویی روی پیغمبر نمیبینم
عجب جمعیتی از بوی زلف او به دست آمد
پریشانی دگر زین گنج بادآور نمیبینم
جهان را تیره کرد آه و نشان گریه ظاهر نیست
غبار فتنه پیدا شد، ولی لشکر نمیبینم
درین دریا چنان بیم نهنگ آشفتهام دارد
که چون ماهی به زیر پای خود گوهر نمیبینم
نهان در پرده هر برگ گلی مشاطهای دارد
همین آیینهای پیداست، روشنگر نمیبینم
نشد ترک کلاهم باعث آسایشی ای دل
صلاح کار خود را جز به ترک سر نمیبینم
خوش آن محتاج کز روی کریمان چشم بردارد
درین دریا حبابی به ز نیلوفر نمیبینم
جنون از انقلاب روزگار آسودهام دارد
شهید کربلای عشقم و محشر نمیبینم
مکن منعم اگر چشم از جمالت برنمیدارم
نمیبینم ترا عمریست ای کافر، نمیبینم!
گرسنه نیستم ای اهل همت، تشنهام تشنه
من آن کز آب رز دیدم در آب زر نمیبینم
سکون و جنبش اشیا، سلیم از خویش کی باشد
همین کشتی به دریا دیدهام، لنگر نمیبینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساس عمیق و اندوه شاعر میپردازد. او در لابلای ابیات خود، از غیاب و فقدان چیزهایی که برایش اهمیت دارند صحبت میکند. او به طعنه از وجود افراد قدرتمندی مثل دارا و اسکندر یاد میکند ولی میگوید که اثری از آنها در دنیا نمیبیند. در این جلسه، چراغی وجود ندارد جز شمعی، و او به دانش و آگاهی خود نیز تردید دارد. در ادامه، شاعر به عشق و زیبایی معشوقش اشاره میکند و از ناتوانی در درک و بیان این احساسات میگوید. او مینالد که در میان واقعیتهای تلخ زندگی، جایی برای آرامش و همراهی نمیبیند و به تصویر شخصی میپردازد که بیصبر و بیقرار است. در نهایت، شاعر بر این نکته تأکید میکند که در عمق دل، حتی در سختیها و تنگناهای زندگی، هنوز هم عشق و زیبایی وجود دارد، هرچند که در شرایط مختلف به خوبی دیده نمیشوند.
هوش مصنوعی: در جهان، تأثیری از دارا و اسکندر نمیبینم و هیچ چیزی مانند زیبایی و مقام کلاه لاله بر سر کسی نمیبینم.
هوش مصنوعی: در این مجلس، پروانه به دنبال نوری از کسی است، اما جز شمع، هیچ روشنایی زنده دیگری نمیبیند.
هوش مصنوعی: من از دانش لذت نمیبرم، چون فقط یک لوح ساده وجود دارد و من به آیینه نگاه میکنم، اما جوهر واقعی را نمیتوانم ببینم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم از کوی معشوق برویم، باید در این سفر صبر و آرامش داشته باشیم. اما میبینم که در این پرواز، هیچ نشانی از بال و پر همراهی نیست.
هوش مصنوعی: در میان یوسف و محبوب من، هیچ نسبتی وجود ندارد. من در حقیقتگویی، چهرهای از پیغمبر نمیبینم.
هوش مصنوعی: بوی خوش زلف او جمعیتی از احساسات و افکار مختلف را به وجود آورده است. حالا دیگر هیچ پریشانی جدیدی از این گنجی که باد برایم آورده، نمیبینم.
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر آه و نالهها تاریک شده و نشانهای از گریهها دیده نمیشود. شور و غباری از مشکلات و فتنهها به وجود آمده، اما من هیچ نشانهای از لشکری که با این مشکلات مقابله کند، نمیبینم.
هوش مصنوعی: در این دریا آنقدر نگران و مضطربم که مثل ماهی زیر پایم چیزی از ارزشها و زیباییها نمیبینم.
هوش مصنوعی: در هر ورق گل، یک زنی که مشغول آرایش است نهان است و در این میان، فقط یک آینه وجود دارد که روشنایی میبخشد؛ اما من قادر به دیدن آن نمیباشم.
هوش مصنوعی: کلاهم را کنار گذاشتن برایم آسایش به همراه نداشته است، ای دل! تنها راه خوبیها و بهبودیها را در ترک کردن آن میبینم.
هوش مصنوعی: شخصی که در زندگی به خوبی و کمک دیگران وابسته است، در واقع خوشبخت است، حتی اگر در دنیای پرآشوب مانند دریا فقط حبابهایی را ببیند و نمیتواند زیباییهای واقعی مانند نیلوفر را مشاهده کند.
هوش مصنوعی: دیوانگی و تغییرات روزگار به من آرامش میدهد و من از عشق عمیقام، مانند شهیدان کربلا، آسودم و حتی به قیامت هم فکر نمیکنم.
هوش مصنوعی: اگر تو کسی هستی که از نعمتها به من میدهی، بدانی که من به خاطر زیباییات چشم از تو برنمیدارم و از آنجا که تو را نمیبینم، گویی سالها گذشته است. ای کافر، من به تو نزدیک نیستم!
هوش مصنوعی: من گرسنه نیستم ای کسانی که دارای اراده و عزم هستید، بلکه تشنهام. تشنگی من به خاطر آن است که از آب گلسرخ (آب زندگی و عشق) نوشیدم و حالا نمیتوانم آب زر (ثروت و مال) را ببینم و به آن راضی شوم.
هوش مصنوعی: حرکت و سکون اجسام به خودی خود چگونه میتواند وجود داشته باشد؟ من همین کشتی را در دریا دیدهام، اما لنگری برای آن نمیبینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز عشق و، عشقبازی پیشهای خوشتر نمیبینم
به عالم هرچه میبینم از این بهتر نمیبینم
ز عشق و عاشقی پیوسته زاهد میکند منعم
میان صدهزاران خر، از این خرتر نمیبینم
مریض عشقم و هرروز افزون میشود دردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.