گنجور

 
۴۲۱

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰ - در مدح شاه‌جهان

 

... آمد ز بحر لطف الهی بدرگهت

چون موج سوی ساحل فتح از قفای فتح

بر دوش باد سیر کند همچو بوی گل ...

کلیم
 
۴۲۲

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

... دهر اگر بحر پرآشوبست مستان را چه غم

کشتی من بی خطر دایم به ساحل می رود

چون زبان گنگ باید در سخن خود را گرفت ...

کلیم
 
۴۲۳

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

... از بزرگان بیشتر دو نان تمتع می برند

قرب ساحل جز خس و خاشاک از دریا ندید

نخل این بستان ز بار خویشتن یابد شکست ...

کلیم
 
۴۲۴

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

... از جور آشنا نرمد هر که آشناست

ساحل ز تیغ موج محابا نمی کند

گر پی برد که گوشه نشینی چه راحتیست ...

کلیم
 
۴۲۵

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷

 

... باشد نشان پا همه خونین به کوی دوست

آنجا ز بس که کام به ساحل نهاده اند

مستان ز بحر پرخطر عشق همچو مل

تا بر گرفته کام به ساحل نهاده اند

خود را شهید دیده ام ای دل که در کفم ...

کلیم
 
۴۲۶

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶

 

... پای برهنه بادیه پیما نمی شود

ساحل ز پیش لطمه دریا کجا رود

رو تافتن ز عشق تو از ما نمی شود ...

کلیم
 
۴۲۷

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

بی ستمکش صبر و آرام از ستمگر می رود

می رود دریا ز پی ساحل چو پس تر می رود

جوش سودا را علاج از دیده تر می کنم ...

کلیم
 
۴۲۸

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷

 

... بامید خلاصی دست و پایی می زند سعیم

در آن دریا که نتوانست ساحل بر کران آمد

کلیم ار عندلیب دل ز دام آمد سوی گلشن ...

کلیم
 
۴۲۹

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴

 

... ره عشق ار به سر آید ندارد راه بیرون شد

به ساحل گر رسد کشتی همان دریا بود جایش

به قتلم غمزه خونریز را همدست مژگان کن ...

کلیم
 
۴۳۰

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴

 

... فلک هرگز نخواهد نیشکر را بوریا کردن

درین دریای بی ساحل کلیم از من چه می آید

زکار افتاده اینجا بازوی موج از شنا کردن

کلیم
 
۴۳۱

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸

 

... نه مرد صدمه عشقی ز سر حد هوس بگذر

هوای سیر دریا داری از ساحل تماشا کن

بحرفی می توان نی ساخت کار شور بختانرا ...

کلیم
 
۴۳۲

کلیم » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده دیگر در مدح شاه جهان صاحبقران ثانی

 

... دستش آن ابری که دریا تشنه باران اوست

همتش بحری که ریگ ساحل او گوهرست

حاصل دریا و کان در روز وزنش صرف شد ...

کلیم
 
۴۳۳

کلیم » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - تاریخ اتمام مسجد شاه جهان

 

... از برای کشت دهقان جا نماندی در جهان

کی زبحر مدحت او سوی ساحل می رود

گر ورقهای سفینه جمله گردد بادبان ...

... کی شود آگاه از کنه کمالاتش سپهر

ساحل از دریا نبیند غیر بط ها در میان

آورد سیمرغ را صیاد معنی در قفس ...

کلیم
 
۴۳۴

کلیم » دیوان اشعار » ترجیعات و ترکیبات » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در تهنیت نوروز و مدح شاه جهان

 

... آینه رویین تنست و عاجز روشنگرست

ساحل دریای جودت از وفور تشنگان

پایمال آرزو چون آبگاه لشکرست ...

کلیم
 
۴۳۵

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... دردی برهنه چون ننشیند در آفتاب

عون تو بود ورنه به ساحل نمی رسد

زین بحر همچو کشتی بی لنگر آفتاب ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۶

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

چون گرم گریه کردم چشم گهرفشان را

انداختم به ساحل چون موج آسمان را

ترسم زننگ ننهد دیگر بر آستان پا ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۷

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

... آب سیه برآرد و از قعر بحر تیره

در ثمین نماید چون آورد به ساحل

از ضعف میبرندش بر دوش و این عجب تر ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۸

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

... به دریایی که همچون نوح من افکنده ام لنگر

سفینه بر سر موجش بود تابوت ساحل ها

قیاس مهر و کین هر کسی از خاطر خود کن ...

سلیم تهرانی
 
۴۳۹

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

... نیست بی تابی برای وصل او ما را سلیم

موج دریا را نباشد بهر ساحل اضطراب

سلیم تهرانی
 
۴۴۰

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

... در ورطه ای که قسمتم افکنده موج را

بر سر سفینه نیست که تابوت ساحل است

در سنگلاخ کام و هوس تاختن دلیر ...

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۶۰