سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
... صدف نبود که از گرداب در چشم تو می آید
که دریا از بخیلی می خورد در آستین نان را
ندارد شیر در پستان ز پیری دایه ی دولت ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
کند به راه تو پامال آسمان ما را
حباب آبله ی پاست موج دریا را
هوای کعبه ی کوی تو مضطرب دارد ...
... به گریه دیده ای از دل کریم تر دارم
به خاک ریخته ابر آبروی دریا را
ز پای راهروان تو تا قیامت ماند ...
... برای فتنه جهان را بهانه بسیار است
نسیمی از پی طوفان بس است دریا را
صدا چگونه برآید که این سیه چشمان ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
گریه طوفان می کند از نکهت محبوب ما
همچو دریا باد باشد باعث آشوب ما
کو جنونی تا همه عالم ز ما چینند گل ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
... داد ما لب تشنگان را جرعه ای کی می دهد
چون حباب از آب دریا پر نگردد جام ما
عشق او مشهور عالم کرد ما را چون سلیم ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
... همچو موج از شرمساری آب شد سوهان ما
نیست تنها جلوه گاهش روی دریا همچو خضر
در بیابان بیشتر پیدا شود طوفان ما ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
... کند چون موج با سیل بهاری همسفر پل را
سلیم از لاعلاجی خویش را باید به دریا زد
گرفته موج همچون رهزنان از ما سر پل را
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
... چیست آیا سبب آشفتگی سنبل را
خویش را بس که دلیرانه زدم بر دریا
لرزه چون موج بر اندام فکندم پل را ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
... چو گردباد به من شد حواله در صحرا
کسی که شورش دریا ندیده پندارد
که ریخته ست گهر همچو ژاله در صحرا ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
... هر کسی را روزی از جایی مقرر کرده اند
قطره ی آبی صدف را نیست از دریا نصیب
خار و خس را اختیاری بر سر سیلاب نیست ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
... چشم از جلوه های قامت دوست
همچو دریا پر است از آشوب
خاک از بس که رفتم از دل شد ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
... نیست بی تابی برای وصل او ما را سلیم
موج دریا را نباشد بهر ساحل اضطراب
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
... کشتی ما شد بیابان مرگ همچون گردباد
موج این دریا همان از کینه در دنبال اوست
چون توانم دیگری دیدن طلبکارش سلیم ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
... بس که گل سر زده از هر سر خار ماهی
کوچه ی موج به دریا چو خیابان گل است
مستی از لاله سر شحنه چراغان کرده ست ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
بی سبب کی دامنم از گریه چون دریا پر است
دل مرا چون کاسه ی دریوزه از صد جا پر است ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
... مهری که همچو مهر نبوت مبارک است
دریا به جای قطره گهر گیرد از سحاب
در این چه شک سلیم که همت مبارک است
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
تا به کی ای خضر خواهی این چنین غافل نشست
کشتی دریا کشان از لای خم در گل نشست
می شود نزدیکتر غم را کنم از خود چو دور
گرد اگر برخاست از دامن مرا بر دل نشست
خویش را چون موج بی باکانه بر دریا زدیم
می توان تا چند همچون گرد بر ساحل نشست ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸
... رفت از برم چو یار تماشای گریه کن
دریا بود خموش چو طوفان نشسته است
از دل اثر نماند و غم او همان به جاست ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴
... ننگ کشتی گر نباشد نیست عیبی در محیط
بادپای موج دریا را همین زینش بد است
در کلامم هر چه خواهد گو بگو دشمن سلیم ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲
ای دل سفر به لجه ی عمان مبارک است
دریا به ما چو چشمه ی حیوان مبارک است
کارت اگر چو ابر به دریا فتاده است
غمگین مباش روی کریمان مبارک است ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵
... در غم عشق بتان راز جهان از من مپرس
غرقه ی دریا چه می داند چه بر ساحل گذشت
رهرو عشق ترا مقصد نمی دانم کجاست ...